#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_121
آه زندگی چه بی حساب و کتاب بود! چرا اینقدر احمق بود که از میان آن همه آدم با چارلز ازدواج کرد و در شانزده سالگی به زندگی خود خاتمه داد!
این رویاها که در او خشم و نفرت بیشتری ایجاد کرده بود و هنگامی که پایان گرفت که سرو صدای مردم بیشتر شد و سعی کردند کنار بروند و خود را به دیوار بچسبانند بانوان و دختران سعی می کردند دامنهای فنر دار خود را با دست نگه دارند تا در اثر فشار جمعیت بالا نرود و زیر پوشهای توری نمایان نشوند. اسکارلت روی پنجه های پا بلند شد تا ببیند این غوغا برای چیست. فرمانده دسته میلیشیا که یک سروان بود از بالای ارکستر بالا رفت با صدای بلند فرمان نظامی داد و نیمی از گروهبان میلیشیا به خط شدند و در عرض چند دقیقه در میان تشویق و کف زدن حضار به اجرای حرکات نظامی پرداختند .اسکارلت هم به زور با دیگران همراه شد و شروع به کف زدن کرد. بعد از خاتمه نمایش نظامی، فرمانده افراد خود رامرخص کرد تا بروند پانچ و لیموناد بنوشند اسکارلت به طرف ملانی برگشت و دریافت بهترین موقع برای اظهار نظر درباره وطن و وطن پرستی است.
گفت:" دیدی چه خوب اجزا کردند ها؟" ملانی هنوز مشغول مرتب کردن اشیا در غرفه بود.
" ولی اگر یونیفرم خاکستری می پوشیدند و حالا در ویرجینیا بودند بهتر بود."
اصلا ناراحت نبود از اینکه کسی حرف دلش را بشنود.
چند تن از مادرانی که فرزندانشان عضو گروه میلیشیا بودند در کنار غرفه آنها ایستاده بودند و حرفهای اورا می شنیدند. زنان بخصوص خانم گینان زن بیست و پنج ساله اب که در میان جمع بود نگاهی به اسکارلت انداخت و چهره اش سفید شد زیرا پسر او نیز در میان افراد میلیشیا بود.
اسکارلت انتظار شنیدن چنین حرفی را از ملانی نداشت از نگاه خانمها ناراحت شد.
" چرا ملی؟"
" میدونی که راس می گم اسکارلت من به پسرهای کوچیک و آقایون پیر کاری ندارم آنها حسابشان جداست، ولی افراد میلیشیا دیگه می تونن تفنگ به دست بگیرن و به این دلیل باید یک کاری بکنن"
اسکارلت گفت:" ولی... ولی" نمی دانست چه بگوید. راجع به این موضوع قبلا فکر نکرده بود. " بالاخره یکی باید تو خونه بمونه..." راستی ویلی گینان در مورد ماندن پسرش در آتلانتا چه گفته بود؟ " یکی باید تو خونه باشه که خانواده رو از حمله دشمن حفظ کنه"
ملانی با سردی پاسخ داد:" هیچ کس قرار نیست به ما حمله کنه حمله هم نخواهد کرد" بعد نگاهی به گروه میلیشیا انداخت " بهترین راه مبارزه با دشمن رفتن به ویرجینیاست یانکی ها اونجان، ودر مورد اینکه میلیشیا توی شهر موندن که از شورش سیاه ها جلوگیری کنن باید بگم این احمقانه ترین حرفیه که تا حالا شنیدم. چرا باید مردم ما شورش کنن؟ احمق ها این بهانه ها رو میارن.شرط می بندم که اگه میلیشیا از سراسر ایالت جمع می شدند و به جبهه می رفتن یانکی ها در عرض یک ماه کارشون تموم بود در عرض یک ماه!"
romangram.com | @romangraam