#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_120


اوه چقدر ظالمانه بود که مجبور باشد اینطور موقرانه در قله بیوگی بنشیند و در هفده سالگی سنگینی و آداب دانی را اینطور در نهایت دقت حفظ کند منصفانه نبود که صدایش را تا این حد پایین نگه دارد و چشمانش را در نهایت معصومیت پایین بیندازد و وقتی مردان به او نزدیک می شوند فقط به چکمه هایشان نگاه کند.

تمام دختران آتلانتا مشتاق معاشرت با مردان بودند. حتی زشت ترین آنها هم بی نصیب نمی ماندند ... اوه بدتر از همه در این لباسهای بسیار زیبا!

او اینجا مثل کلاغ نشسته بود با آن لباس سیاه که تا مچ دست بسته بود و تا زیر چانه اش دکمه می خورد نه زیوری نه زینتی نه توری نه نواری نه جواهری به غیر از گل سینه ای که یادگار الن بود. از آنجا به رفتار عاشقانه دختران بدترکیب با پسران خوش قیافه می نگریست. و تمام این بدبختی ها به خاطر این بود که چارلز دچار سرخک شده بود حتی در جنگ کشته نشده بود تا لااقل برای زن و فرزندش افتخاری به ارث بگذارد.

همچون طغیانگری خشمگین آرنجش را روی پیشخوان گذاشت و به تماشای جمعیت پرداخت یادش آمد که مامی همیشه اورا از این حرکت منع می کرد. ولی حالا دیگر اصلا همیت نمی داد. اخمهایش را درهم کرده بود و چینهای درشت به پیشانی آورده بود.مثلا اگر در نظر مردم زشت جلوه می کرد چه می شد؟ احتمالا دیگر فرصت نخواهد داشت که زیبایی های خود را به آنها نشان دهد. با حسرت و غبطه به لباسهایی که پیچ و تاب می خوردند نگاه کرد؛ ابریشم های کرم رنگ و چون آب مواج با دسته گل و غنچه های نیمه باز، اطلس های صورتی با چینهای فراوان هجده چین دور کمر همراه با روبان های مخملی ظریف پارچه های آبی رنگ دامنهای ده یاردی با آبشاری از تور، با کمرهای تنگ با گلهای فریبنده. می بل مری ودر در حالی که بازو در بازوی افسر زوآوه انداخته بود به سوی غرفه کناری رفت. لباس سبز و خوشرنگی بر تن داشت و با دامنی پف کرده و کمری تنگ می خرامید و پیش می رفت تکه هایی از تور شانتیلی ( Chantilly) { پاورقی: شهری در ویرجینیا که پارچه هایش معروف است. - م} که از چارلزتون آمده بود در لباسش دیده می شد و آن چنان با ناز و عشوه قدم برمی داشت که گویی به همه می گفت این پارچه های زیبایی که بر تن من می بینید خودم آورده ام نه سروان باتلر.

اسکارلت با خود فکر کرد:" توی این لباس من چقدر زیبا می شدم" جریانی بی قرار و وحشی در تنش دوید:" کمرش مثل گاو کلفته؛ رنگ سبز فقط به من میاد به رنگ چشمام... چرا این دخترای بور از این رنگا می پوشن. پوستش عین پنیر گندیده می مونه. اگر بخوام دیگه نباید از این لباسا بپوشم حتی اون وقتی که از عزا دراومدم. نه حتی اون وقتی که بخوام دوباره عروسی کنم. اون وقت باید خاکستری سیر بپوشم، یا قهوه ای یا بنفش"

برای چند لحظه دوباره به این بی عدالتی فکر کرد. دوران شادی چه کوتاه بود دوران لباسهای قشنگ دوران رقص دوران طنازی و عشوه گری. چه کوتاه بود و فقط دوسال! دو سال خیلی کوتاه! بعد ازدواج کردی و لباسهای تیره پوشیدی و بچه دار شدی و زیبایی هایت را از بین بردی. و در مجالس رقص در گوشه ای نشستی با زنهای مسن دیگر یا میانه سال یا شوهر دار و فقط حق داشتی با شوهرت برقصی یا با پیرمردهایی که پایت را لگد می کنند .اگرکاری غیر از اینها می کردی زنان دیگر پشت سرت حرف می زدند و موقعیتت خراب می شد و آبروی خانواده ات می رفت. فکر می کنم که این کار احمقانه ای است که تمام کودکیت را به کار یاد گرفتن دلبری بگذرانی و یاد بگیری که چطور جذاب باشی و چطور مردان را به دام بیندازی و آن وقت فقط این همه چیز را برای یکی دوسال به کار ببری. به ترتیبت خود زیر دست مامی و الن فکر می کرد. می دیدکه ترتیبت خوب و کاملی بوده است زیرا آنها همیشه نتیجه را در نظر می گرفتند همیشه قوانینی هست که باید رعایت شوند اگر رعایت کنی تاج موفقیت از آن توست.

با زنان سالخورده باید با محبت و ظرافت و سادگی سخن گفت زیرا زنان سالخورده نگاه تیزی دارند و دختران جوان را با حسادتی گربه مانند می نگرند و آماده اند تا هر درشتی یا خیره سری را با پنجه هایشان پاسخ گویند با مردان سالخورده باید با زبان ریز لطیف ونرم بود ولی نه کاملا باید گاهی اجازه داد با آدم شوخی کنند، این کار آرزوهای فراموش شده آنها را دوباره زنده می کند احساس جوانی و سرزندگی به آنان دست می دهد شیطانی آنها دوباره گل می کند.ممکن است تورا نشگون هم بگیرند و لذت هم ببرند البته تو باید همیشه در چنین مواقعی از خجالت سرخ بشوی در غیر این صورت آنها حتما به پسرهایشان خواهند گفت که تو دختر هرزه ای بوده ای.

با دختران جوان و بانوان محترم باید همیشه به شیرینی و لطیف رفتار کنی هربار آنها را می بینی احترام بگذاری حتی اگر ده دفعه در روز باشد دستت را دور کمرشان بیندازی و آنها راوادار کنی که همین کار را با تو بکنند. مهم نیست که چقدر از آنها بدت می آید از لباسهایشان تعریف کنی وبچه هایشان را شیرین و خوشگل بخوانی معشوقه یا شوهر انها را ستایش کنی و با خنده و شوخی به انها بگوبب که آنها از تو خوشگلترند. هیچ وقت نباید در حضور آنان عقیده خود را راست و صریح در مورد هرچیزی بیان کنی بلکه باید عقیده آنها را سوال کنی و هرچه بود تصدیق کنی.

زنان دیگ و شوهرانشان را باید به حال خود بگذاری حتی اگر این شوهران زمانی مورد علاقه تو بوده اند، هرچقدر هم که جذاب باشند باید آنها را فراموش کنی. نباید به شوهران جوان زیاد نزدیک شوی زیرا حسادت همسرانشان به سرعت تحریک می شود و تورا هرزه و کثیف می خوانند و آبرویت به خطر می افتد و دیگر هرگز نمی توانی معشوقی برای خودت دست و پا کنی.

و اما راجع به مردان مجرد جوان... آه این موضوع جداگانه ای است. می توانی با لبخندی لطیف و دلفریب از آنها استقبال کنی و هنگامی که پرواز کنان به سویت آمدند تا دلیل خنده تورا بدانند، باید از گفتن دلیل خودداری کنی و بازهم بخندی و همینطور آنها را معلق در و پادر هوا نگه داری تا سعی کنند دلیل خنده تورا خودشان کشف کنندبا نگاهت می توانی قول تمام چیزهای وسوسه انگیز را به آنها بدهی تا سعی کنند تورا تنها گیر بیاورند و وقتی تنها شدید و او سعی کرد تورا ببوسد باید نشان دهی که خیلی خیلی از این کار او عصبانی و ناراحت شدی. بعد هنگامی که عذرخواهی کرد ببخشی و با نرمی و ظرافت با او رفتار کنی تا دوباره وسوسه شود و بخواهد برای دیگر تورا ببوسد. گاهی اوقات اما نه همیشه، می توانی این اجازه را به او بدهی ( الن و مامی دیگر این قسمت را به او نیاموخته بودند ولی او به تجربه دریافته بود که این کار بسیار موثر است) بعد فریاد بکشی و از او بخواهی که تورا تنها بگذارد و اورا شماتت کنی که خطای بزرگی مرتکب شده و به او پرخاش کنی و بگویی که به توبی احترامی کرده است. بعد او سعی می کند اشک های تورا پاک کند و ثابت کند که چقدر برایت احترام قائل است. و بعد ... آه خیلی کارها هست که می تواند با یک مرد جوان مجرد انجام دهد. او همه آنها را می دانست می دانست که چطور باید به رویا های او دست یابد تمناهای او را دامن بزند نگاههای هوسبار به او بیندازد و هنگام رقص اندام خود را تکان دهد و با سنش را بچرخاند به طوری که دامنش مثل چتر باز شود و بالاخره اشک و لبخند دلبری و دلسوزی های شیرین، اوه اینها همه حقه هایی است که همیشه کارگر افتاده است... مگر درمورد اشلی.

نه به نظر نمی رسید که این حقه های ظریف را خود یاد گرفته باشد چون بسیار ضعیف عمل کرد و بعد همه آنها را برای همیشه کنار گذاشت چه خوب می شد اگر ازدواج نمی کرد و همیشه لباس سبز می پوشید و خود را زیبا می کرد و شمع جمع مردان جذاب می شد.اگر زیاد هم می ماندی مثل ایندیا ویلکز پیر و درمانده می شدی و همه می گفتند :" دختر بیچاره" نه بعد از هم این حرفها چه بهتر که ازدواج کردی و احترام خود را نگه داشتی حتی اگر بعد از این تفریحی نداشته باشی.

romangram.com | @romangraam