#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_117
یک- دو-سه، یک - دو - سه، چرخ - تاب - سه، چرخ - دو - سه، تاب - دو - سه، اوه چه والس زیبایی. آرام چشمانش را بست و به موسیقی گوش داد. دو دستش را کمی بالا آورد و در رویا خود را در حال رقص مجسم نمود. مثل این بود که در عشق گمشده لورینا اثری سکر آور ریخته بودند. چنان مست کننده بود که با اندوه درونش درهم می شد و بغضی همچون هجوم گریه، به گلویش می نشست.
در این اوهام و احلام شیرین سیر می کرد همه چیز را از یاد برده بود غصه هایش را ، دردهایش را، تنهاییش را . ناگهان از خارج تالار صدای کالسکه ها درشکه ها و گاری ها به گوش رسید و در چند لحظه صدای خنده و شوخی و احوالپرسی های بلند بلند تالار را درخود گرفت. این صداها با صدای سیاهان که در رفت و آمد بودند و خدمت می کردند در می امیخت. صداهای شادمانه توام با تعارفات و سلام ها قطع شدنی نبود.
تالار گویی جان تازه ای گرفته بود زن و دخترها با لباسهای رنگی، زیر نور چراغ ها و شمع ها منظره ای دلفریب و رویایی را پدید آورده بودند تور زیر دامن بعضی دختران بیرون آمده بود و برخی از زنان سینه های باز به سپیدی عاج خود را به نمایش گذاشته بودند و توری های نازک به جای شال بر بازوان برهنه و مرمرین خود انداخته بودند و بادبزن هایی که از پر طاووس و پرقو در دست داشتند دائما حرکت می کردو نور تالار را انعکاسی شگفت انگیز می داد. بعضی ها گیسوان خود را در توری جمع کرده بودند و بعضی دیگر آبشاری از طلا بر شانه های برهنه خویش ریخته بودند و با هر قدمی که برمی داشتند رشته های این آبشار زر همراه با گوشواره های بلندشان به رقص درمی آمد. نوارهای رنگین از مخمل و ابریشم و اطلس همه جا همراه بانوان و دخترکان طناز و دلبران خوب صورت کشیده می شد.
گویی این گروه پری رخان می خواستند زیبایی های شکوهمندشان را چون سیلی جانانه ای به گوش دشمنان شمالی خود بنوازند. آن همه گل که عطرشان در سراسر تالار پخش شده بود مثل این بود که برای قدردانی از فرماندهان و روسای حکومت گرد آمده بود و علاوه بر آن دختران و زنان نیز گل ها و غنچه های باغ های سراسر آتلانتا را زیور لباس و گیسوی خود کرده بودند. گلهای سرخ چای و غنچه های نیم باز صورتی و ارغوانی زینت بخش گوشهای کوچک بود و حلقه های یاسمن چون گردن بندی عطرآگین دور گردن های طریف خودنمایی می کردند دامنها نیز بی نصیب نمانده بودند عده ای هم بودند که غنچه ها را زیور دامن های خود کرده و بر زمینه های سبز و لیمویی جلوه ای احساس برانگیز فراهم می اوردند این ها همه گل هایی بودند که تا پیش از دمیدن آفتاب در جیب پسران جوان و مردهای عاشق جای می گرفت تا به عنوان هدیه ای از معشوق برای همیشه حفظ شود.
در میان جمعیت یونیفرمهای زیادی به چشم می خورد - یونیفرم مردان زیادی که اسکارلت می شناخت مردانی که در بیمارستان دیده بود مردانی که در خیابان یا در میدان مشق دیده بود. اینها عموما لباسهای شیک و مجللی بر تن داشتند دکمه های درخشان و یراق های خوشرنگ که چند دور تاب خورده دور سرآستین و یقه دوخته شده بود. روی شلوارشان نوارهای زرد و قرمز و آبی و زرد دیده می شد که رسته آنها را مشخص می کرد حمایل های ارغوانی و طلایی روی سینه ها قرار داشت . غلاف شمشیر ها ازچرم براق بود و مرتب به چکمه های درخشانشان برخورد می کرد و با هر حرکت پا مهمیزها جرینگ جرینگ می کرد.
وقتی اسکارلت این مردان خوش قیافه را میدید غرور در قلبش جمع می شد. آنها بهم سلام و تعارف می کردند و خم می شدند و دست بانوان متشخص را می بوسیدند. ریشهای قهوه ای رنگ و سبیل های زرد داشتند و جوان و خوش سیما به نظر می رسیدند. بعضی ها که در جنگ مجروح شده بودند هنوز کاملا بهبود نیافته بودند. دختران افتخار داشتند که زیر بغل انها را بگیرند و در شهامت آنان شریک شوند و آهسته آنها را راهنمایی نمایند. در میان این مردان جنگی یک یونیفرم از همه زیباتر و درخشان تر بود که به هنگ زوآوه ایالت لویزیانا تعلق داشت و از مدل لباس افسران فرانسوی الگوبرداری شده بود؛ شلوار تنگ آبی رنگ همراه با خط های سفید کت کوتاه و چسبان قرمز و روکفشی کرم. در این لباس خوش فرم و زیبا مردی با صورت تیره و زشت دیده می شد و یک دستش به گردن آویخته بود. این مرد رنه پیکار (Rene Picard) نام داشت و مورد علاقه می بل مری ودر بود. غیر از او افسران و سربازان زخمی دیگری هم بودند.گویی هرچه افسر و سرباز زخمی در آتلانتا و ماکون بود در آن تالار جمع شده بودند. اعضای راه آهن متصدیان و کارپردازان سیورسات، چاپارها و دژبانها هم فراوان بودند و همگی در آن سالن بزرگ گرد آمده بودند و دختران از دیدن این یونیفرم های خوشدوخت احساس شادی و شعف بسیار می کردند. آن شب چه پول زیادی برای بیمارستان ها جمع می شد. از کوچه و خیابان صدای غرش طبلها به گوش می رسید و صدای قدم های منظم جوانان و ارتشیان شنیده می شد. غریو تشویق و تحسین بلند بود.ناگهان صدای شیپور و سنج برآمد و فریاد مردی به گوش رسید که فرمان های نظامی صادر می کرد لحظه ای بعد گارد ملی و افراد واحد میلیشیا با یونیفرم های زیبا و یک شکل وارد شدند و با جمعیت درآمیختند. سلام و تعارف می کردند و خم و راست می شدند این ها جوانان کم سن و سالی بودند که افتخار داشتند مسئول نواختن طبل و شیپور هستند و به خودشان قول داده بودند که سال آینده به ویرجینیا بروند البته اگر جنگ تا آن موقع طول می کشید پیرمردان با ریش سفید آرزو می کردند که کاش جوان بودند با افتخار تمام این گروه را نگاه می کردند و پسران جوان خود را در میان ایشان می دیدند. در واحد میلیشیا مردان میانه سال و پیرمردانی هم دیده می شدند ولی اغلب آنها جوان بودند و مشکلات و قیود افراد دیگر را نداشتند اینها سوال می کردند که چرا به جبهه اعزام نمی شوند چرا اکنون در کنار لی نیستند. ( Robert Edward Lee) { پاورقی: ( 1807- 1870) ژنرال آمریکایی از اهالی استانفورد / ویرجینیا بود. در 1825 وارد آکادمی نظامی وست پوینت شد .از دانشجویان برجسته این دانشگاه بود و در رشته مهندسی با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شد. 15 سال بعد در ماموریتهای مختلفف نظامی شرکت داشت. در جنگ مکزیک تحت فرماندهی ژنرال وینفیلد اسکات جنگید. بعد از این جنگ پست های مهمی به او حواله گردید از جمله فرماندهی دانشگاه نظامی وست پوینت و فرماندهی کل نیروهای سوار ایالت تگزاس. با شروع جنگ ها استقلال. به فرماندهی نیروهای جنوب منصوب شد و در ضمن مشاور نظامی جفرسون دیویس نیز بود. وی از نوابغ نظامی ایالات متحده جنوب و آمریکا به شمار می رفت . پس از جنگ های استقلال بسیار با احترام با او رفتار می کردند و مشاغل مهمی را به وی سپردند اما تنها شغل کوچکی را در ویرجینیا پذیرفت. جنوب به او افتخار می کرد و هنگامی که وفات یافت ماهها در عزا فرو رفت. - م.}
این همه آدم چطور در این تالار جمع شده اند! این سالن که تا چند لحظه پیش خیلی بزرگ به نظر می رسید اکنون خیلی کوچک شده بود. گرمای شب تابستانی با رایحه های مختلف و شمعهای خوش بو و گلهای فراوان، همراه با لایه ظریفی که از تماس چکمه ها با زمین برمی خاست فضا را پر کرده بود. سر و صدا و همهمه حضار اجازه نمی داد نغمات دلنشین لورینا به خوبی شنیده شود. لوی پیر شیپورش را به دست گرفت و سرود ملس جنوب " پرچم زیبای آبی رنگ" را شروع کرد. ( Bonnie Blue Flag) ناگهان صدها صدا شروع به خواندن کردند و شیپورچی گارد ملی روی سکو پرید و همراه با ارکستر و صدای مردم نواختن را آغاز کرد . آن نت های طلایی بلند و صدای مردان و زنانی که سرود ملی خود را می خواندند لرزش های غرورآمیزی بر اندامها انداخته بود و هیجانی بزرگ به همه دست داده بود. و مو بر اندام همه راست کرده بود.
" هورا هورا برای حقوق جنوب هورا!
هورا برای پرچم آبی
که فقط یک ستاره دارد!"
کلمات خوش آهنگ از گلوی مردان و زنان و نغمات محکم و پرصلابت از شیپورها بیرون می ریخت و سراسر تالار را به لرزه انداخته بود. اشک در چشمها جمع شده بود. در آن لحظه همه حاضر بودند خون خود را در راه وطن تقدیم کنند.
romangram.com | @romangraam