#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_116
***
اسکارلت در قلبش ترانه می خواند و با خودش می گفت:" چه خوبه که آدم راس بگه! چه خوبه که آدم راس بگه!" و شاد وسرزنده پای به درون غرفه ای گذاشت که رنگ های زرد و صورتی داشت و قرار بود دختران مک لور آن را اداره کنند. درست مثل این بود که در یک پارتی شرکت کرده است. پس از تقریبا یک سال عزلت، بعد از یک سال پوشیدن لباس عزا و سکوت که نزدیک بود به دیوانگی اش بیانجاند واقعا به یک پارتی آمده بود، بزرگترین پارتی آتلانتا. مردم زیادی را می دید و روشنایی زیاد و موسیقی زیاد و مناظر رنگینی از لباسهای رنگین پرده های رنگین تورها و یراق های رنگین که سروان باتلر مشهور پس از آخرین شکست محاصره از چارلزتون آورده بود.
روی چهارپایه ای که پشت پیشخوان غرفه قرار داشت نشست وبه گوشه و کنار انبار کثیفی که روزی در آن مشق نظام می کردند و اسلحه می ساختند نگاهی انداخت. چقدر باشکوه شده بود چقدر زیبا بود کمیته بانوان چه زحمتی کشیده بود تا این فضای فقیر و تاریک و زشت را اینطور مالدار و روشن و زیبا کرده بود. گویی هر چه چراغ و شمع در آتلانتا وجود داشت امشب در این سالن می سوخت. روی بدنه توپ هایی که در گوشه سالن گذاشته بودند شمعدانهایی نقره و چینی خودنمایی می کردند میزهااز گل و گیاه و چراغ و شمع روشن پر بود. از میان پنجره های بزرگ سالن نسیمی می وزید و رایحه مطبوع گلها را با خود می پراکند. شمع ها و چراغ ها همه جارا روشن کرده بود.
چراغ زنگ زده بزرگی که سابقا با زنجیری کلفت از سقف آویزان بود اکنون به کلی تغییر شکل داده بود و تماما از پیچک ها گل ها و ساقه های سبز مو پوشیده شده بود. دیوارها پر از شاخه های شمشاد و سرو کاج بود. در انتهای سالن جای مخصوصی برای نشستن زنان و خانم های سالخورده درنظر گرفته بودند. بوی گل و گیاه همه فضارا در خود غرق کرده بود. ردیف های طویلی از شاخه مو از یک گوشه به گوشه دیگر رفته بود و بر بالای پنجره ها و غرفه ها بصورت ناقوس های کوچک و بزرگ خودنمایی می کرد. هرجا که چشم می دید گل و شمع و چراغ بود که بر زمینه پرچم قرمز و آبی کنفدراسیون جنوب جلوه خاصی یافته بود.
سکوی بزرگی به طرز هنرمندانه ای برای دسته ارکستر ساخته شده بود که تقریبا زیر تمام گل ها و گیاهانی که در جنوب یافت می شد -شمعدانی، ادریسی، بگونیا و کولیوس - پنهان شده بود. آن چهار گلدان قیمتی خانم السینگ را هم که در تمام شهر آتلانتا شهرت داشت، آورده بودند و در چهار گوشه سالن گذاشته بودند. محل مخصوص بانوان عضو کمیته روبروی سکوی نوازندگان بود. روی دیوار بالای سر بانوان عضو کمیته روبروی سکو نوازندگان بود روی دیوار بالای سر بانوان عضو کمیته، تصویر بزرگی از رییس جمهور دیویس ( Jeffeerson Davis) { پاورقی:( 1808-1889 )، رییس جمهور کنفدراسیون جنوب ( 1861-1865) اهل ایالت کنتوکی بود در سال 1828 از آکادمی نظامی و سنت پوینت فارغ التحصیل شد و پس از 8 سال خدمت استعفا داد و به پنبه کاری در می سی سی پی پرداخت. خانواده اش در آنجا صاحب زرع و نسق بودند. در جنگهای مکزیک و بو** ویستا شرکت کرد و در 1847 سناتور ایالت میسی سی پی شد او یک دموکرات بود ودر کابینه پرزیدنت فرانکلین پیرس وزیر جنگ شد. در فوریه 1861 به عنوان رییس جمهور کنفدراسیون ایالات جنوبی انتخاب گردید و او بود که نبوغ نظامی ژنرال رابرت لی را تشخیص داد و فرماندهی کل در ارتش جنوب را به او سپرد. بعد از شکست جنوبی ها دو سال در قلعه مونرو زندانی بود و پس از آزادی به می سی سی پی بازگشت و تا زمان مرگش همان جا ماند. از وی کتابی تحت عنوان طلوع و افول کنفدراسیون جنوب به چاپ رسیده است - م.} و معاونش استیونز ( A lexander Hamilton S tephens) { پاورقی:( 1812- 1883) اهل جورجیا بود. در 1832 از دانشگاه ایالتی فارغ التحصیل شد. در هنگام جنگهای استقلال به معاونت رییس جمهوری ایالات جنوبی انتخاب شد و ضمنا فرماندار جورجیا هم بود. بعد از جنگ مدنی در بوستن به حال تبعید به سر برد در 1866 سناتور جورجیا شد ولی اورا به مجلس سنا راه ندادند ولی دوباره در سال 1882 به فرمانداری جورجیا رسید و 2 سال در این مقام باقی بود. -م. } معروف به " آلک کوچولو " که در ضمن فرماندار ایالت جورجیا هم بود دیده می شد. تصویر آنان به طرزی نقاشی شده بود که گویی داشتند به میهمانان نگاه می کردند این دو تن ، اولی با گونه های پهن و چشمان ثابت و سرد و دومی با دیدگان روشن چهره لاغر و مصمم از شخصیت های مورد علاقه جنوبی ها بشمار می رفتند.
بانوان مسن عضو کمیته که مسئول حراج بودند با سنگینی کشتی های بادبانی، طول تالار را طی می کردند و دختران غرفه ها را که اغلب خنده هایی سبکسرانه تحویل می دادند به وظیفه خود آشنا می کردند بعضی از آنان هم به اتاق عقبی که مشروبات و آشامیدنی ها را در آنجا آماده می کردند سر میزدند و عمه پیتی پات با پاهای کوچکش به دنبال انها تاتی تاتی می کرد.
نوازندگان به سوی جایگاه خود آمدند همگی لباس تیره به تن داشتند و عرق از صورتهای گوشتالودشان سرازیر بود. روی صندلی ها نشستند و به کوک کردن سازهای خود پرداختند. لوی پیر ( Levy) درشکه ران خانم مری ودر رهبری آنان را بر عهده داشت. او از زمانی که آتلانتا هنوز مارتازویل خوانده می شد همه جا در جشن ها و مراسم رسمی و غیر رسمی دسته ارکستر را رهبری کرده بود. جلوی ارکستر ایستاد و آمادگی نوازندگان را برای نواختن اعلام نمود. تقریبا تمام خانم های شهر در آن تالار حضور داشتند. ارکستر شروع به نواختن کرد، ویولون های بزرگ و کوچک ، بانجو فلوت و آکاردئون ترانه مشهور لورینا ( Lorena) را آغاز کردند. این ترانه خیلی آرام بود و برای رقص مناسب به نظر نمی رسید. رقص هنگامی شروع می شد که همه غرفه ها اجناس خود را فروخته باشند. اسکارلت احساس کرد قلبش تندتر می زند با شنیدن این والس سنگین حالتی از مالیخولیا به او دست داده بود.
" سالها به آرامی می گذرند ؛ لورینا!
برف دوباره بر چمنزارها می بارد
خورشید در دور دست های آسمان می نشیند لورینا..."
romangram.com | @romangraam