#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_114
فرار از این اندوه سنگین از طریقی عملی شد که اصلا انتظار نداشت. بعد از شام، خانم مری ودر و خانم السینگ آمدند. ملانی، اسکارلت و عمه پیتی با عجله دم پایی های خود را پوشیدند و با زحمت قلاب کرست های خود را انداختند و دستی به موهایشان کشیدند و از پله ها پایین رفتند.
خانم مری ودر با ناراحتی و نگرانی گفت:" بچه های خانم بونل سرخک گرفته اند" خیلی تند حرف می زد، خانم السینگ ادامه داد:" دختران مک لور هم به ویرجینیا احضار شده اند" صدایش به زحمت درمی آمد بادبزنش را تند تند تکان می داد. صدای بلندی از آن برمی خاست گویی اصلا اتفاق مهمی نیفتاده است
" دالاس مک لور مجروح شده"
هرسه باهم گفتند:" چه وحشتناک، بیچاره دالاس..." خانم مری ودر فورا گفت:" چیز مهمی نیست تیر به شانه اش خورده ولی مسئله اینجاست که این حوادث در بد مواقعی اتفاق افتاده دخترهایش دارن میرن به شمال که بیارنش، ولی خدا می دونه که ما اصلا وقت نداریم که بشینیم و اینجا حرف بزنیم. باید فورا به اسلحه سازی برگردیم و تزیین اونجارو تموم کنیم. پیتی ما به تو و ملانب احتیاج داریم که بجای خانم بونل و دخترهای مک لور رو بگیرین"
" اوه اما دالی ما نمی تونیم بیاییم"
خانم مری ودر با لحن محکمی گفت:" به من نگو نمی تونیم پیتی پات هامیلتون. تو باید امشب مواظب سیاها باشی که مست نکنن. این وظیفه خانم بونل بود. و تو وملی باید غرفه های دخترهای مک لور رو تحویل بگیری"
" اوه ما نمی تونیم... چارلی بیچاره فقط یک..."
خانم السینگ میان حرفش پرید به نوعی که گویی همه چیز درست شده است،" می دونم چه احساسی داری ولی بخاطر وطن باید قربانی داد"
" اوه کاش می تونستیم کمک کنیم... چرا یکی از همین دخترهای خوشگل رو شیرین رو تو غرفه نمی ذارین؟"
خانم مری ودر دستمالش را درآورد و فین بلندی کرد.
" من نمیدونم این روزها این جوونها چشون شده. اصلا احساس مسئولیت نمی کنن. اونهایی که سرشون به تنشون می ارزه هرکدومشون یک بهانه آوردن، خب چیکارشون کنم؟ چوبشون بزنم؟ می دونم که راس می گین! اونا می خوان وقت کافی برای لاس زدن با افسرها رو داشته باشن و می ترسن لباس تازشون از پشت غرفه دیده نشه. کاش اون کسی که محاصره رو شکسته بود... اسمش چی بود؟"
romangram.com | @romangraam