#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_7
با این حرفم کیمیا به سرعت روی تخت نشست و با چشمان گرد شده به اطراف نگاه کرد.
_نُه شده؟ وای کی برم خونه کتابام رو بگیرم!
ونگاهش به ساعت افتاد که عدد هشت رو نشون میداد.
باحرص نگاهش رو به من دوخت وجیغ زد:
کثافت ساعت نُه شده؟
شونه ای بالا انداختم و خونسرد نگاهش کردم:
اینطوری بلند نمی شدی حالاهم پاشو تا همه خوابن یک چیز بخوریم.
نگاه پرحرصش رو ازم گرفت و با غرغر وارد دستشویی شد.
تک خنده ای کردم و تاپ سرمه ایم رو تنم کردم و شلوارکش رو همراه بطری آب توی کیف ورزشیم انداختم مانتو و شلوارهم پوشیدم که کیمیا از دستشویی خارج شد ومشغول حاضرشدن شد.
شالم رو آزادانه روی سرم انداختم وروبهش گفتم:
آماده شدی بیا پایین من می رم یک چیزایی حاضر کنم.
سرش رو تکون داد که کیفم رو برداشتم و کتانی هام رو پام کردم و از پله ها پایین رفته و وارد آشپزخونه شدم، در یخچال رو باز کردم، پنیر و مربارو گذاشتم روی میز نون رو هم کنارش و دو لیوان چای ریختم.
که صدای پای کیمیا به گوش رسید،
کنارم ظاهر شد، روی صندلی نشست و با گرفتن لقمه برای خودش مشغول شد.
تیکه ای نون برداشتم و برای خودم پنیر ساندویچ کردم و همراه چای خوردمش.
روبه کیمیا گفتم: بجنب دیر میشه!
ظرف هارو توی ماشین ظرفشویی گذاشتم و دست به سینه به کیمیا نگاه کردم که سریع لیوان خودش رو توی ماشین ظرفشویی گذاشت و از آشپزخونه خارج شد.
هردمون وارد حیاط شدیم و سوار ماشین کیمیا شدیم اول من رو باشگاه رسوند و بعد خودش به سمت خونه حرکت کرد تا وسایلش رو برداره.
در باشگاه رو به طرف داخل هل دادم و وارد شدم، یک عده از بچه ها مشغول تمرین بودن.
به طرف رختکن رفتم و مشغول عوض کردن لباس هام شدم که حرف های بچه ها توجهم رو به خودش جلب کرد:
دیشب هم یکی پسره از دانشگاه رفت انقدر ادعای قلدری میکرد رفته بود برگشته بود شبیه مِیِت شده بود طفلی!
پگاه حرفش رو ادامه داد:
_آره بیچاره عرفان خشک شده بود! اصلا نمی تونست حرف بزنه وایی موهای تنم سیخ شد اخه چطور اینطور شد؟
من خودم اصلا به روح اینا اعتقاد نداشتم ولی الان...
بین حرفشون پریدم:
الانم نداشته باش اگه هم وجود داشته باشن ما نمی بینمشون
بهاره پوزخندی بهم زد و نگاهم کرد:
تو چقدر ادعات میشه دختر؟
چندین نفر رفتن برنگشتن یا برگشتن شبیه میت بودن تو چی میگی این وسط؟
به سمتش رفتم و باهمون پوزخند گفتم:
می خوای بهت ثابت کنم همتون رو به بازی گرفتن وهمچین چیزی وجود نداره؟
خنده ی بلندی کرد:
_چیه نکنه میخوای بری اونجا دختر شجاع؟ورژن جدید پسر شجاع شمایی؟
وهمه زیر خنده زدن که سرم رو تکون دادم و گفتم: می رم.
صدای خند هاشون کم کم قطع شد و باتعجب بهم نگاه کردن، پگاه زیر لب گفت: تو دیوونه ای!
بهاره خودش رو جمع و جور کرد و گفت:
خیلی خب، اگه راست میگی برو
امشب باهم قرار می زاریم ما یکم پایین تر از اون مرکز وایمیستیم تو برو تو ببینیم چی میشه!
-قبوله ساعت هفت قرار بزاریم روز ها کوتاهه.
romangram.com | @romangraam