#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_63

یا بکش یا همه چیز رو بهم بگو که اگه نگی من به پلیس می گم، یا تو بگو یا من می گم!

با دو تا دست هاش شونه هام رو گرفت و غرید:

دنا خفه خون می گیری می شینی سرجات!

دهنت رو باز نمی کنی دنا وگرنه روزگارت رو سیاه می کنم!

بدبختت می کنم!

-پس تو دهن باز کن راستین، من از این بدبخت تر نمی شم، نمی تونی از این بدبخت ترم کنی!



نگاه پرخشمش رو بهم دوخت و شونه هام رو محکم توی دست هاش فشرد جوری که انگار داشتن توی دست هاش خورد می شدن!

دست هام رو بالا آوردم و به آرومی روی بازوهاش گذاشتم ولی راستین بدون اینکه نگاه خشمگینش رو از روم برداره فقط شونه هام رو فشار می داد که گفتم:

راستین با آسیب رسوندن به من هیچ چیزی نصیبت نمی شه، پس بذار بدون خشونت این کار رو تمومش کنیم.

دست هاش رو با خشونت از روی شونه هام گرفت، یک قدم به عقب برداشت و دقیقا رو به روم ایستاد:

چی رو تموم کنیم؟

چی از جون من می خوای؟

پوزخندی زدم و با انگشت شستم به خودم اشاره زدم:

من؟ من چی می خوام؟

من چیزی از تو نمی خوام راستین؟ جز این که هرچیزی که می دونی بهم بگی

چی می شه این دشمنی پوچت رو با من کنار بذاری و باهام راه بیای؟

دستش رو لای موهاش فرو کرد و بدون نگاه کردن بهم گفت:

من هیچ دشمنی با تو ندارم.

خنده ی تمسخر آمیزی کردم:

نداری؟ پس واسه چی می خوای سر به تنم نباشه؟

نمی دونم چرا بهم چیزی نمی گی و مقاومت می کنی!

ولی اگه بهت گفته اگه تو بهم بگی اون لوت می ده نگران نباش، کنترل شایان دست منه لطفا بهم بگو لطفا هرچی که شایان بهت گفته بگو.

سرش رو بالا آورد، با تردید نگاهم کرد و با صدای جدی ولی آرومی گفت:

چرا اومدی سراغ من؟

چرا از خودش نمی پرسی؟

-بهش زنگ زدم خواستم یک دستی بزنم و دو دستی بگیرم که از دهنش پرید و گفت حتما راستین بهت گفته!

و خواستم بیام پیشت که داخل راه چشم هام تار شد و سرم تیر کشید که باز شایان نمی دونم از کجا پیداش شد و...

بین حرفم پرید و با پوزخند گفت:

اون تعقیبت می کنه!

مثل سایه همه جا دنبالته الانم مطمئن باش دم در اینجا منتظرِ بری بیرون.



گنگ نگاهش کردم و پرسیدم:

یعنی چی؟

تک سرفه ای کرد و با جدیت گفت:

راه بیفت بهت نشون بدم.

و خودش راه افتاد، متعجب نگاهش کردم و با تردید دنبالش راه افتادم.

از لا به لای درخت ها گذشتیم و به در قهوه ای رنگی رسیدیم که کاملا باز بود،

نا خودآگاه نگاهم به راستین که کنارم ایستاده بود کشیده شد.

دست هاش مشت شده بود و اخم هاش درهم چند ثانیه ای همونطور به همون در خیره بود که یهو با عصبانیت لگدی به در زد و داد بلندی کشید!

romangram.com | @romangraam