#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_54


تو کی هستی؟ توی اتاق دوستم چی کار داری؟



با اخم‌ نگاهش کردم، مگه قرار نبود اگه کسی امد این پسرِ بهم خبر بده؟

با جدیت جواب دادم:

داشتم می رفتم بیرون، اشتباه اومده بودم‌.

و خواستم در رو باز کنم که صدای دنا متوفقم کرد:

اشتباه اومده بودی که داشتی در گوشم تهدیدم می کردی؟

دست هام رو از حرص و اعصبانیت مشت کردم، لعنتی!

پس تمام مدت بیدار بوده!

دخترِ چند ثانیه ای بهم نگاه کرد و یهو با صدای بلندی گفت:

تو همون پسره ای که دنا رو دزدیدی؟

مرتیکه عوضی الان نگهبانا رو خبر می کنم بعد اوناهم به پلیس می گن می ری آب خنک می خوری کثافت.

و خواست جیغ بزنه که سریعا به طرفش خیز بردم، دستم رو روی دهنش قرار دادم و با خشم گفتم:

خفه شو! خفه شو تا بلای بدتر از دوستتو سرت نیاوردم!

با چشم های گشاد شده نگاهم می کرد و سعی داشت دستم رو از روی دهنش برداره که صدای دنا باعث شد دستم رو از روی دهنش بردارم:

اونو نگه داشتی منم می تونی نگه داری؟

تقاص این کارت رو پس می دی راستین. تا الان حرفی نزدم ولی از این به بعد همه چیز فرق می کنه، الانم از اینجا گمشو بیرون تا پلیس خبر نکردم!

نگاهی بهش کردم، روی تخت نیم خیز شده بود و با خشم نگاهم می کرد پوزخندی زدم و جواب دادم:

کیو تهدید می کنی؟ نو؟ زمزمه هایی رو که شنیدی فراموش نکن!

اگه بخوای هم نمی ذارم هیچ غلطی بکنی!

و در رو باز کردم و گفتم:

در ضمن حواست به دور و اطرافت باشه؛ به آدمای اطرافت دقت کن.

و از اتاق خارج شدم و در رو محکم به هم کوبیدم.



****دنا****



با صدای کیمیا نگاهم رو بهش دوختم:

این روانی عصبی از کدوم جهنمی دراومد؟



با عصبانیت دستم رو به سرم گرفتم و گفتم:

از همون جهنمی که من ازش اومدم.

کیمیا متعجب نگاهم کرد:

صبرکن ببینم، تو واقعا اونجا بودی؟!

نفسم رو عصبی بیرون فرستادم، به تخت تکیه زدم و خونسردانه گفتم:

انگار که اینطوره!

کیمیا با حرص دست هاش رو مشت کرد:

وای دنا وای! تو رو دیگه اصلا نمی شه کنترل کرد، به هیچ وجه!

-من نیازی به کنترل ندارم، حالا این ها رو بی خیال بگو ببینم کی من رو آورده اینجا؟

هوفی کشید و روی تخت نشست:


romangram.com | @romangraam