#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_51
این زرزر هایی که کردی رو دناهم می دونه؟
در کسری از ثانیه رنگ از صورتش پرید:
به تو چه!
پوزخندی روی لب هام نشست، پس خبر نداشت!
نبایدم داشته باشه اگه بفهمه توی روشم نگاه نمی کنه!
با همون پوزخند روی لب هام ادامه دادم:
خب شایان بودی دیگه، نه؟
ولی من ترجیح میدم همون بچه قرتی صدات کنم.
و دستم رو پشت گردنش گذاشتم و اون رو سمت خودم کشیدم و گفتم:
_خوب گوش کن ببین چی می گم،
این دفعه حواست رو جمع کن توی عصبانیت دهنتو جلوی غریبه ها باز نکنی و هست و نیست زندگیت رو بریزی بیرون.
ولی الان که ریختی چاره ای نیست؟ پس خوب گوش کن.
یک معامله می کنیم تو دهنت رو می بندی و به کسی نمی گی من هلش دادم و من توی اون پارکم و خبری از ارواح نیست و من هم این حرفات رو به عشقت نمی گم، مفهومه؟
پوزخندی زد:
پس تو عمدا هلش دادی کثافت!
فشاری به گردنش آوردم و جواب دادم:
عمدی نبود زبونش زیادی می جنبید خواستم یک درسی بهش بدم عقلش بیاد سرجاش، خودشو شل گرفت و اتفاقی برخورد کرد به درخت فهمیدی؟
اگه این طوریه پس چرا می خوای به کسی نگم؟ بالاخره چه عمدی چه غیر عمدی تو هلش دادی!
با خشم نگاهش کردم، دیگه داشت زیادی روی عصابم راه می رفت نتونستم تحمل کنم و گردنش رو توی دست هام گرفتم، محکم فشارش دادم و داد زدم:
می بندی اون گاله رو یا ببندمش؟
صورتش قرمز شد، دست هاش رو روی دست هام گذاشت و سعی داشت دست هام رو از گردنش جدا کنه که داد زدم:
پا روی دم من نمی ذاری و گرنه با همین دست هام خفت می کنم فهمیدی؟
همینطور که خس خس می کرد گفت:
ولم کن کثافت، ولم کن
چند نفر دورمون جمع شدن و سعی داشتن من رو ازش جدا کنن.
بالاخره به زور ولش کردم که به سرفه افتاد و دستش رو روی گلوش گذاشت؛ نگاه خشمگینی بهش کردم و روبه بقیه گفتم:
به چی زل زدید؟ نمایش تموم شد.
و با عصبانیت دستی به صورتم کشیدم، دوباره وارد بیمارستان شدم و روی یکی از صندلی ها نشستم.
سرم رو به دیوار تکیه دادم و نفسم رو عصبی بیرون فرستادم.
تقریبا نیم ساعتی بود که روی صندلی منتظر بودم که شایان با یک پسر دیگه ای که شباهت زیادی به دنا می زد و یک دخترِ دیگه وارد بیمارستان شدند.
پسرِ رو که حدس می زدم برادرش باشه چون خیلی شبیه بودن ولی عکس العملی از خودم نشون ندادم که بفهمن من دنا رو می شناسم و من باعث این اتفاق بودم.
صدای همون پسرِ بلند شد:
خواهرم کو شایان؟ کجا بردنش؟
دختری که همراهشون بود دستی روی شونه اش گذاشت و گفت:
آروم باش دانیال الان با دکترش صحبت می کنیم.
-آخه چه طوری آروم باشم کیمیا؟
و رو به شایان ادامه داد:
د حرف بزن که چش شده؟ چه طوری سرش خورده به تنه ی درخت؟
نگاه شایان به سمتم کشیده شد و خیره نگاهم کرد، با اخم شدیدی نگاهش کردم تا یک وقت به سرش نزنه حقیقت رو بگه.
romangram.com | @romangraam