#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_50


پسرِ با سرعت سرسام آوری رانندگی می کرد و از لابه لای ماشین ها لایی می کشید و هر از گاهی هم‌ از آینه نگاه نگرانی به دنا می انداخت.

از آینه نگاه چپی‌ بهش انداختم و نگاهم رو به دنا که چشم هاش بسته و بدنش بی جون بود دوختم.

سرم رو نزدیک گوشش بردم و آروم زمزمه کردم:

حق نداری چیزیت بشه، حق نداری باز هم واسم دردسر درست کنی، این دفعه بد می بینی، هشدار آخره!

-داری چی زیر گوشش وزوز می کنی؟

سرم رو بالا آوردم؛ با اخم نگاهش کردم و خشمگین جواب دادم:

ببر صداتو، رانندگیتو بکن!

'حسابتو می رسم فقط بذار حالش خوب شه!

با عصبانیت بیشتری داد زدم:

ببر صداتو تا سرتو نذاشتم رو سینه ات، کیو تهدید می کنی بچه قرتی؟

نگاه کوتاهی از توی آینه بهم انداخت و با سرعت بیشتری به طرف بیمارستان روند.

زیاد نگذشت که کنار بیمارستانی پارک کرد و در سمت من رو باز کرد، دنا رو محکم گرفتم و با احتیاط از ماشین پیاده شدم.

با قدم های بلند و تند داخل بیمارستان شدم که پسرِ رفت یک حرفی به پرستار ها زد که تختی آوردن و دنا رو با احتیاط روش گذاشتن و یکیشون پرسید:

چه اتفاقی واسش افتاده؟

-سرش به تنه ی درخت خورده.

-شما همینجا وایسید خبرتون می کنیم.

چیزی نگفتم و با نگاهم تخت رو که ازم دور می شد رو دنبال می کردم تا از دیدم محو شدن.

دستی به صورتم کشیدم و به سمت مخالف برگشتم که به همون پسرِ برخورد کردم و با اخم‌‌ نگاهش کردم که گفت:

کار تو بود نه؟ تو هلش دادی؟

چشمکی زدم و با انگشت به تخت سینه اش زدم و گفتم:

چیکارشی؟ به تو چه؟

یهو به طرفم یورش آورد و یقه ام رو به دست گرفت:

می‌خوای بدونی چیکارشم آره؟

کاره ایش نیستم ولی عاشقشم، عاشق!

سال هاست مثل سایه دنبالشم نذاشتم بلایی سرش بیاد ولی نشد، عاشق یکی دیگه شد، فهمیدی؟

اون مُرد ولی بازم جرئت نکردم برم جلو، ترسیدم پسم بزنه، داغون شد اون دختری که من دوست داشتم این نبود باید بشه همون دختر!

نمی ذارم هیچ بنی بشری آسیبی بهش بزنه!



نگاهم متعجب شد ولی حرفی نزدم، توی عصبانیت همه چیز رو لو می داد و من می خواستم با سکوتم به این کارش ادامه بده که باصدای بلند تری ادامه داد:

فهمیدی؟ هم اسم من بود اینطوری به خودم نزدیکش می کنم عاشقشم و عاشقش می کنم، اسم شایان رو می شنوه از این رو به اون رو میشه مثل اون عاشق من میشه می بینی هرطوری شده این اتفاق می افته، می بینی نشونت می دم.

با شنیدن صدای پرستار مچ دست هاش رو محکم‌ گرفتم و پایین آوردم:

آقایون چه خبرتونه؟ اینجا محیط بیمارستانه.

بفرمایید بیرون از محوطه اینجا آلودگی صوتی ایجاد کنید.

دستم رو بالا آوردم و گفتم:

خیلی خب برو حل شد.

پرستار سری به نشونه ی تاسف تکون داد و ازمون فاصله گرفت.

با اخم بازوش رو گرفتم و با جدیت گفتم:

تو راه بیفت ببینم.

و اون رو با خودم به حیاط بیمارستان کشیدم و ادامه دادم:


romangram.com | @romangraam