#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_48
نمی دونستم قصدش چیه و واسه چی من رو اینجا آورده!
یهو بادرد شدیدی که توی سرم پیچید جیغ خفیفی کشیدم و از فکر خارج شدم!
سرم به سمت عقب خم شده بود و موهای بلندم توی دست هاش اسیر شده بودند!
با صدای بلندی جیغ زدم:
روانی موهامو ول کن!
دست هام رو بالا آوردم که به صورتش ضربه بزنم ولی قبل از اینکه کاری بکنم دوتا دست هام رو محکم پشتم قفل کرد!
لعنتی حتی نمی ذاشت کوچیک ترین حرکتی بکنم!
با پاش ضربه ی محکمی به زمین زد و گفت:
همین جا رو می بینی؟ همین زمین همین جارو می کَنَم و زنده زنده چالت می کنم!حرف دهنتو باید بفهمی، باید!
یک بار دیگه فقط یک بار دیگه سایه ات رو هم اینجا نبینم، فهمیدی؟
چالت می کنم به خدا قسم یک بلایی سرت میارم!
این یک دیوونه ی به تمام معنا بود!
قسم خورد بلایی سرم می آره ولی به چه قیمتی؟
با کشیده شدن دوباره ی موهام اجازه ی فکر کردن ازم گرفته شد، و دوباره فریاد زد:
هیچ کس حق نداره توی قلمرو راستین پا بذاره، فهمیدی؟
به ناچار داد زدم:
مگه دوران شاهنشاه که قلمرو قلمرو می کنی؟ خیلی خب ولم کن دیوونه!
محکم موهام رو کشید و ولم کرد که تعادلم رو از دست دادم، روی زمین افتادم و سرم به تنه ی درخت برخورد کرد و درد شدیدی توی سرم پیچید که آروم نالیدم:
سرم...
کم کم همه چیز جلوی دیدم سیاه شد و دیگه چیزی نفهمیدم.
****راستین****
انقدر عصبانی بودم که اختیاری روی رفتار و حرکاتم نداشتم، حق نداشت هرچی به ذهنش می رسه رو به زبون بیاره!
خیلی خودم رو تا الان کنترل کرده بودم تا بلایی سرش نیارم!
با شنیدن ناله ی ضعیفش به سمتش برگشتم و با دیدن خونی که از پیشونیش سرازیر شده بود سریعا به سمتش قدم برداشتم و کنارش خم شدم،
لعنتی! از حال رفته بود!
انگشتم رو روی گردنش گذاشتم تا ببینم نبض داره یا نه.
با حس کردن نبضش نفس راحتی کشیدم، باید حتما می بردمش بیمارستان تا بلایی سرش نیومده بود وگرنه همه چیز گردن من می افتاد.
چه طور انقدر محکم ولش کردم که این طوری شد؟
ولی همه اش تقصیر خودش بود نباید پا روی دمم می ذاشت!
الان دیگه فکر کردن بس بود باید هم جون این رو نجات می دادم و هم خودم رو از این مخمصه خلاص می کردم.
به سمتش رفتم و خواستم با احتیاط از روی زمین بلندش کنم که صدایی متوقفم کرد:
دستت بهش بخوره قطعش می کنم!
دست هام وسط راه خشک شد، کس دیگه ای هم بود که می دونست اینجا خبری از ارواح نیست، نه؟
مطمئنا از صدقه سر این دخترِ بود.
اخم هام رو درهم کشیدم و باخشم به سمت صدا برگشتم.
پسر جوونی که عصبانی بهم نگاه می کرد با خشم به سمتمون امد و رو به روی هم ایستادیم تا خواستم حرفی بزنم مشت محکمی روی صورتم خوابوند و داد زد:
چیکارش کردی عوضی؟
romangram.com | @romangraam