#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_47
راستین لطفا بهم گوش کن...
در یک حرکت آنی سرش رو بالا گرفت و چشم های قرمزش رو بهم دوخت:
دیگه دردت چیه؟ دیگه از جون من چی می خوای؟ بهت گفتم فهمیدی د برو دیگه از اینجا!
لعنتی! هی می خوام باهاش با آرامش برخورد کنم نمی ذاره که!
وقتی بهم ناسزا گفته می شد نمی تونستم آروم بشینم, بنابراین با جدیت گفتم:
من دارم عین آدم باهات حرف می زنم عین آدم جواب بده اوکی؟
منم بلدم فحش بدم، دیدی که!
درهمون حالت باخشم جواب داد:
نمی خواد عین آدم با من حرف بزنی!
من نه حرف زدنت رو می خوام، نه دیدن خودت رو.
درضمن من هم بهت گفتم یک بار دیگه از این پرویی هات رو ببینم حرف زدنو از یادت می برم!
اینجا جز من و تو کسی نیست، یادت نره!
دستم رو از روی شونه اش پایین کشیدم و با عصبانیت مشتش کردم و با خشم جواب دادم:
هرکاری می خوای بکنی بکن، من چیزی واسه از دست دادن ندارم!
می خوای بزن، بکش، هرکاری دوست داری بکن، یالا!
از جاش تکونی نخورد، حتی نگاهمم نکرد!
این باعث عصبانیت بیشترم شد، از کنارش بلند شدم و روبه روش ایستادم و داد زدم:
د یالا دیگه! منتظر چی هستی؟
تو داری کی رو تهدید می کنی؟
کسی رو که هیچی واسش مهم نیست؟
از من باید بترسی ،از کسی که چیزی واسش مهم نیست باید بترسی!
در یک حرکت ناگهانی شونه هام رو گرفت و من رو روی تخت پرت کرد که باچشم های گرد شده به صورتش که دقیقا رو به روی صورتم بود نگاه کردم، پوزخندی روی لب هاش شکل گرفت و گفت:
چی شد؟ صدات خفه شد؟ تا الان که داشتی مثل چی ورور می کردی!
تازه به خودم امدم و با دست هولش دادم ولی تکونی نخورد! اخم هام رو درهم کردم:
پاشو ببینم، هرچی می شه تند تند خودتو پرت می کنی رو من.
با جدیت نگاهم کرد و با لحن جدی تر از نگاهش گفت:
عاشق چشم و ابروت شدم واسه اونه!
انقدر جدی گفت که یک لحظه با تعجب نگاهش کردم که پوزخند عمیقی زد و چونه ام رو توی دستش فشرد:
واسه اینکه حواست باشه باکی طرفی بچه!
واقعا توی عمرم آدمی به پرویی و بی شعوری این ندیده بودم!
مشت محکمی به سینه اش زدم و گفتم:
تن لشتو جمع کن، سریع!
یهو با شتاب از روم بلند شد، بازوم رو کشید، با خشونت از روی تخت بلندم کرد و با خشم زمزمه کرد:
حالیت می کنم باکی طرفی!
و در همون حالت من رو کشون کشون از اتاق خارج کرد که جیغ زدم:
ولم کن وحشی روانی.
-صداتو ببر.
هرچقدر تقلا می کردم فایده ای نداشت. من رو به گوشه ای از اونجا برد که فقط دارو درخت بود، نگاهم رو در اطراف چرخوندم، جز درخت و علف هیچ چیزی نمی دیدم!
romangram.com | @romangraam