#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_44
بازم که تو اینجایی!
نفسم رو آسوده بیرون فرستادم و دستم رو روی قلبم گذاشتم:
خدا لعنتت نکنه داشتم سکته می کردم! مریضی مگه؟ این چیزها چیه اینجا آویزون کردی؟
من هم می آم باید تو رو این طوری ببینم؟
همون طور که نگاهم می کرد پوزخندی زد:
واسه فوضول هایی مثل تو لازمه!
درضمن من علم غیب نداشتم بازهم تویی که!
-می میری یک وقت عین آدم جواب بدی؟
اخم هاش رو درهم کرد:
زیادی حرف نزن، بگو ببینم باز اینجا چی می خوای؟
به سمتش حرکت کردم و روبه روش ایستادم و با جدیت گفتم:
باید باهات صحبت کنم.
دستش رو به معنای برو بابا توی هوا تکون داد گفت:
جمع کن بابا، تو آخه چه حرفی با من داری جز این که دلیل کارمو بدونی؟ من هم که بهت نمی گم، پس هری.
دست هام رو مشت کردم تا حرص و عصبانیتم رو بیرون نریزم چون خیلی داشت روی عصابم راه می رفت و غرورم رو خورد می کرد.
نفس عمیقی کشیدم که نگاه کوتاهی بهم کرد و خواست بره که گفتم:
بهم گوش کن، راجع به اون نیست باید حرف بزنیم لطفا.
ایستاد و نیم رخ به طرفم برگشت:
با این که اصلا دلم نمی خواد ولی خیلی خب راه بیفت ببینم دردت چیه!
و خودش بی توجه به من به طرف اتاق کوچیکش راه افتاد، لبخند پیروز مندانه ای روی لبم نشست و با قدم های سریع پشت سرش رفتم.
زودتر از من وارد اتاق شد و اون لباس سفید رو از تنش در آورد و بی حوصله گوشه ای پرت کرد، روی تخت نشست و پنجه هاش رو درهم قفل کرد، نگاهش رو بهم دوخت:
خب بگو ببینم، باز چی می خوای؟
روی تخت کنارش نشستم:
دنبال کار می گردم.
بین حرفم پرید:
خب به من چه؟
کلافه جواب دادم:
بذار حرفم رو کامل کنم!
فقط نگاهمکرد و چیزی نگفت که ادامه دادم:
تو یک بار از دهنت پریده بود توی خیابون کار می کنی خب به هر حال مردیک کار چندان بدی که نمی تونی بکنی بهت نمی خوره مواد فروش هم باشی، منظورم اینه که من هم می خوام توی این کار باشم.
اخم هاش رو به شدت درهم کشید، باشتاب از روی تخت بلند شد و باصدای بلندی داد زد:
داری واسه خودت چی می بافی؟
این حرف های مفت رو از کجات درمی آری؟ مواد فروش و کوفت و مرض نیستم، ولی توی این کاری هم که هستم به درد توی الف بچه نمی خوره!
نگاهم متعجب شد، فکر نمی کردم انقدر عکس العمل نشون بده!
بنابراین نتونستم حرصم رو کنترل کنم، من هم از روی تخت بلند شدم و با عصبانیت گفتم:
صداتو واسه من بالا نبر! فکر کردی کی هستی؟
چشم هاش از شدت خشم سرخ شده بودند، چونه ام رو توی دستش گرفت و همون طور که فشارش می داد من رو به طرف خودش کشید و با خشم گفت:
romangram.com | @romangraam