#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_42


می خواستم یکم برم پیش کیمیا تا بتونم راحت فکر کنم که باید چیکار کنم اول باید یک کار پیدا می کردم که بتونم پول در بیارم و زندگیم رو بچرخونم اما چه کاری؟

نه دانشگاهم رو کامل رفته بودم نه چیزی!

تهش باید می رفتم داخل یک مغازه مشغول به کار می شدم!

این چند روز هم توی هتل می موندم.

وایسا ببینم!

برای هتل موندن باید شناسنامه داشته باشم ولی یادم رفته برش دارم!

الان باید چه غلطی می کردم؟

اگه برمی گشتم خونه دیگه نمی تونستم ازش دربیام!



اوف! لعنتی من چرا انقدر حواس پرت شدم آخه؟

بافکری که به سرم زد لبخندی گوشه ی لبم نشست.

بارسیدن به خونه ی کیمیا کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم، جلوی درشون ایستادم و انگشتم رو روی زنگ فشردم که چند ثانیه بعد در با صدای تیکی باز شد.

وارد حیاط سر پوشیده ی خونه شدم و در رو پشت سرم‌ بستم، کتانی هام رو از پام در آوردم، از پله ها بالا رفتم، تقه ای به در هال زدم و وارد شدم که قامت کیمیا رو به روم ظاهر شد و با لبخند نگاهم کرد:

سلام خوش امدی، چه بی خبر!

نفسم رو کلافه بیرون فرستادم:

این طوری شد دیگه، برات تعریف می‌کنم.

مامانت خونست؟

سری تکون داد وجواب داد:

آره توی حمومه.

نگاهش که به ساک روی دوشم افتاد متعجب نگاهم کرد و پرسید:

دنا! ون ساک چیه روی دوشت؟

-ازخونه فرار کردم!

باصدای بلندی داد زد:

چی؟

باحرص نگاهش کردم:

صدات رو بیار پایین دیوونه!

با عصبانیت نگاهم کرد:

دیوونه تویی! واقعا هم دیوونه ای!

همین یک کار رو نکرده بودی که اون هم کردی! از خونه فرار کردن دیگه از کجا دراومد؟ الان می خوای کدوم جهنمی بری؟

بازوش رو توی دستم گرفتم و درحالی که به سمت اتاق هدایتش می کردم با حرص زیر لب گفتم:

تخته گاز نگیر! حوصله ندارم یک چیزی بهت می گم، برو داخل گفتم بهت توضیح می دم.

فقط با حرص نگاهم کرد و جوابی نداد. روی تخت نشستیم که با جدیت گفتم:

فقط به یک شرطی بهت توضیح می دم، باید واسم یک کاری انجام بدی.

با عصبانیت ضربه ای به پام زد:

صداتو ببر دنا! چقدر پرویی! واسه من‌شرطم می ذاره! بنال ببینم.

-قبول یا نه؟

با حرص اوفی کشید:

خیلی خب هر کار بگی می کنم بگو ببینم چه مرگته!

گوشه ی لبم کش امد:


romangram.com | @romangraam