#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_3

دنا بیا برای شام.

هوف کلافه ای کشیدم و بلند گفتم:

نمی خورم.



دانیال در اتاق رو باز کرد و کلافه نگاهم کرد:

مسخره بازی درنیار از بس غذای بیرون می خوردی روز به روز لاغر تر می شی!

پوزخندی زدم وهمونطور که نگاهش می کردم با تمسخر گفتم:

نه که براتون مهمه!

من حاضرم هرچقدر که بگی غذای بیرون بخورم اما باشماها سر یک سفره نشینم

-شورش رو درنیار دیگه بسه!

با جدیت گفتم:

دانیال ازاتاقم برو بیرون دیگه هم واردش نشو اصلا دلم نمیخواد باهات حرف بزنم!

با حرص نگاهم کرد، از اتاق خارج شد ودر رو بهم کوبید.

زیرلب وحشی بهش گفتم و از روی تخت بلند شدم حالا که فکر می کردم می دیدم واقعا گشنمه!

جلوی آینه ایستادم وموهام رو بالای سرم دم اسبی جمع کردم و سیوشرت سرمه ایم رو که تا پایین ران هام بود پوشیدم، شلوار جین زغالی‌ رنگم رو تنم کردم و با گذاشتن شال و پوشیدن کتانی تیپم رو تکمیل کردم کیفم رو هم روی دوشم انداختم و از اتاقم خارج شدم.



همونطور که از پله ها پایین می رفتم شماره ی کیمیا رو گرفتم.

تنها دوستم بود هیچکس جز کیمیا نمی تونست با من کنار بیاد البته منم باکسی کنار نمی امدم.

باصدای مامان نگاه کوتاهی بهش انداختم:

کجا میری دِنا؟

کوتاه جواب دادم:

بیرون

بعدم از در خونه خارج شدم و دکمه ی اتصال رو زدم که بعد از چندبوق صدای ظریفش توی موبایل پیچید:

بله؟

_کیم شام خوردی؟

یکم مکث کرد:

_نه خیر کسی خونه نیست تنها ام کوفت بخورم؟

لبخند محوی زدم و رو به روم‌ خیره شدم:

خودت بلد نیستی چیزی درست کنی؟

_دنا زوره ولکن زنگ زدی اینارو بگی؟

تک خنده ای کردم و در حالی که به سمت در حیاط می رفتم گفتم:

نه می خواستم بگم بریم بیرون شام بخوریم گشنمه.

-توهم که همیشه خدا گشنه ای!

کلافه از حرفاش پرسیدم:

می آی یانه؟

_اوف...خیلی خب بیا خونمون باهم می ریم.

باشه ای گفتم و موبایل رو قطع کردم و پیاده به سمت خونه ی کیمیاشون راه افتادم.



بعد از تقریبا نیم ساعت رسیدم آیفون رو فشار دادم که چند ثانیه بعد در باصدای تیکی باز شد، وارد حیاط سرپوشیده ی خونشون شدم.

صدای پاشنه ی کفش هاش که تند تند از پله پایین میومد به گوش می رسید.

romangram.com | @romangraam