#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_2
سرم رو به سمت آسمون گرفتم و بادیدن بارون که لحظه به لحظه شدتش بیشتر میشد با عصبانیت قدم هام رو تند تر کردم و زیر لب گفتم:
همین رو کم داشتیم!
از بارون به شدت متنفر بودم وهمچنین خیس شدن،
بنابراین برای یک تاکسی دست تکون دادم و سوارش شدم آدرس خونه رو دادم.
همینطور که از پنجره ی تاکسی به بارون نگاه میکردم گذشته توی ذهنم مرور شد:
****فلش بک****
-دنا ببین بیا زیر بارون.
وسپس دستم رو کشید و و باخودش زیر بارون برد با اعتراض گفتم:
شایان من از بارون بدم میاد!
خندید و دوتا دست هام رو توی دست هاش گرفت.
باهم زیر بارون می چرخیدیم و با صدای بلندی می خندیدیم! مثل دیوونه هایی که دلشون خوش بود و هیچی براشون مهم نبود.
با قطره اشکی که روی گونه ام سر خورد از فکر خارج شدم وسریع اشکم رو پاک کردم.
نباید گریه می کردم باید محکم می موندم ضعیف بودن توی دنیای من وجود نداره و نبایدم داشته باشه.
با شنیدن صدای راننده از فکر خارج شدم: رسیدیم خانم.
سری تکون دادم و بعد از حساب کردن کرایه از ماشین پیاده شدم،
هنوزم بارون میومد و انگار قصد بند امدن هم نداشت!
کلیدم رو از کیفم در آوردم و درحیاط رو باز کردم و داخل شدم.
به فضای داخلی حیاط نگاه کردم تقریبا بزرگ بود و نصف حیاط باغچه بود با گل های رنگارنگ مامان که جای جای حیاط کاشته شده بود.
سه تا پله ی نیم دایره میخورد تا به در خود خونه برسی که روی نرده های سالن و سقف همه با گل کارشده بود.
نگاهم رو از این فضا گرفتم و زیر لب زمزمه کردم:
جایی که شماها توش زندگی کنید هرچقدرم زیبایی داشته باشه،
واسه من جهنمه.
دستگیره در رو پایین کشیدم و داخل شدم مامان مثل همیشه روی مبل نشسته بود با دیدنم نگاه غمناکش رو بهم دوخت:
خسته نباشی دخترم.
چقدر عاشق مامانم بودم چقدر ازته دل می پرستیدمش ولی عشقی که به شایان داشتم چشمم رو به همه چیز کور کرده بود.
فقط سرم رو تکون دادم وجوابی ندادم و یک راست از پله ها بالا رفتم و داخل اتاقم شدم.
هیچ جایی مثل اینجا آرامش بخش نبود! وارد حموم شدم و بعد از گرفتن یک دوش روزانه ی ساده از حموم خارج شدم.
پیراهن دکمه دار سفیدم رو همراه شلوار ورزشی مشکی پوشیدم و موهای قهوه ای روشن بلندم رو که تا کمرم میرسید نصف و نیمه خشک کردم وبقیه اش رو بی خیال شدم چون حوصله اش رو نداشتم.
روی تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم، کاش الان شایان پیشم بود اگه اون بود همچین اتفاقایی نمی افتاد.
اون ها حق نداشتن بخاطر خوب نبودن وضع مالیش اینطور تحقیرش کنن!
پول نداشت ولی غیرت داشت، نامرد نبود شایانِ من مرد بود و روی پای خودش ایستاده بود خانواده ی من باعث مرگش شدن عذاب وجدان هیچ وقت ولم نمیکنه برعکس اون ها.
هدف هاش رو دنبال میکنم دوست داشت ورزش بوکس رو ادامه بدم و رتبه بیارم مشتاقانه ادامه میدم و رتبه هم میارم.
هیچ وقت پاپس نمیکشم.
باصدای دانیال از فکر خارج شدم:
romangram.com | @romangraam