#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_21
اسمت چیه؟
اینی که شمارش رو دادی چه نسبتی باهات داره؟
اسمم دناست، اونم دانیاله برادرم.
-خیلی خب الان می رم و فردا سعیم بو می کنم با برادرت بیام.
سرم رو به در تکیه دادم و گفتم:
حواست رو جمع کن موقعی بیا که اون اینجا نیست، به بقیه هم بگو اون یک انسانه و از چیزی نترسن.
-خیلی خب، الان نباید وقت رو تلف کنم، می بینمت.
و دیگه صدایی ازش نیومد، اون کی بود؟ چرا داشت کمکم می کرد؟
چرا انقدر همه چیز پیچیده و عجیب و غریب بود؟!
نفسم رو کلافه بیرون دادم و روی تخت برگشتم، واقعا فردا از اینجا آزاد می شدم؟
فرار می کردم ولی راستین چی می شد؟
دلم می خواست کشفش کنم ولی مثل اینکه قسمت نمی شد.
لبخند کمرنگی روی لب هام نشست و از جام پا شدم و سر یخچال رفتم،
یک لیوان آب برای خودم ریختم و یک نفس نوشیدمش.
خواستم بطری آب رو سرجاش بزارم که چشمم به تیکه کالباسی خورد که توی پلاستیک پیچیده شده بود،
خوشحال از اینکه یک چیز آماده برای خوردن پیدا کردم پلاستیکش رو برداشتم و روی سَکو گذاشتم،
امیدوارم خیارشور و گوجه هم توی این یخچال پیدا بشه.
خم شدم، توی یخچال رو با چشم گشتم که پلاستیک گوجه هم به چشمم خورد، لبخندی زدم و دوتا گوجه ازش بیرون کشیدم و سرجام ایستادم و زیر لب گفتم:
راستین اون روز خیارشور رو از کجا در آورده بود؟
با صدایی که از پشت سرم امد از جام پریدم:
از اینجا.
و خم شد ظرفی رو بیرون کشید و به دستم داد، متعجب نگاهش کردم و گفتم:
تو کی اومدی که من نفهمیدم؟
-یکم بی سروصدا اومدم.
این هر مروز کجا می رفت؟
این هم یکی از اون سوالاتی شده بود که ذهنم رو درگیر کرده بود، ابرویی بالاانداختم و همونطور که گوجه ها و خیارشور ها رو می شستم گفتم:
توهم می خوری؟
-اگه زحمتت نمی شه بله، من ه آدمم گشنم می شه، این همه من به تو غذا دادم یک بار هم تو.
رفتارش باهام نسبت به اول یکم نرم تر شده بود ولی بازم هرروز یک ساز میزد.
تک خنده ی آرومی کردم و گفتم:
باز چی شده تو امروز شارژ شدی؟
پوزخندی گوشه ی لبش نشست و گفت:
امروز پولدار های توی خیابون زیاد...
و انگار که از دهنش پریده باشه یهو خودش ساکت شد.
دستم روی مواد غذایی خشک شد، پولدار های توی خیابون؟ این پسر داشت چیکار می کرد؟
متعجب به سمتش برگشتم:
چی؟ پول دارای توی خیابون یعنی چی؟
تو داری چکار می کنی؟
romangram.com | @romangraam