#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_17

-ولی...

بین حرفش پریدم:

فقط برو.

سرش رو تکون داد و باهم در حال دویدن بودیم که پام به شاخه ای گیر کرد و با گفتن آخ روی زمین افتادم،

سریع به سمتم برگشت:

چت شد؟

لبم رو گاز گرفتم:

چیزی نیست.

ولی دروغ میگفتم، درد عمیقی در پام پیچیده بود.

و خواستم بلند شم که چشمم به راستین خورد که از دور داشت میومد چشم های نگرانم رو بهش دوختم و گفتم:

فرار کن، زودباش.

باتعجب نگاهم کرد:

چرا؟ولی توچی؟

-فرار کن، بدو ببینتت بیچاره ای! من چیزیم نمی شه برو.

سرش رو تکون داد و با دو از اینجا دور شد، خواستم از جام بلند شم که اون درد مزخرف دوباره در پام پیچید و وادار به نشستنم کرد و پشت بندش صدای عصبانی و بلند راستین که اسمم رو صدا می زد.

زیر لب با حرص نالیدم:

درد پشت درد.

زیاد نگذشت که جلوم ظاهر شد و با اخم فوق العاده غلیظی گفت:

اینجا چه غلطی می کنی؟

باید چی جواب می دادم؟چی می گفتم؟

ساکت نگاهش کردم که دوباره داد زد:

گفتم اینجا چه غلطی می کنی؟



دستم رو روی مچ پام گذاشتم و جوابی ندادم که داد زد:

چطوری ازاونجا امدی بیرون؟ می خواستی فرار کنی؟

می خواستم‌ چیزی بگم ولی این درد که هرلحظه شدید تر میشد قدرت حرف زدن رو ازم میگرفت.

وقتی دید همچنان ساکتم جلوم خم شد و بااخم گفت:

چت شده؟چرا حرف نمی زنی؟

واقعا نم یدید دستم رو که روی مچ پام بود؟ و همین طور قیافه درهم رفته از درد رو؟

همون لحظه نگاهش روی مچ‌ پام سرخورد و باهمون اخم گفت:

زمین خوردی؟

سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم که دستم رو از روی مچ پام برداشت و انگشت های مردونه اش دور مچ پای ظریفم پیچیده شد با تعجب نگاهش کردم که با اخم غلیظی به پام خیره بود،

سنگینی نگاهم رو که حس کرد نگاه کوتاهی بهم کرد و پاچه ی شلوارم رو کمی بالا زد اون یکی دستش هم روی مچ پام نشست و فشاری بهش داد که درد عمیقی توی پام پیچید و سپس گفت:

درد داری؟

آخ بلندی سردادم و با حرص ادامه دادم:

دیوونه فشارش میدی بعد می گی درد داری؟

زیر لب یک چیزی گفت که نفهمیدم بعد بلند تر ادامه داد:

چطوری خوردی زمین؟

آخه الان تو این وضعیت این مهم بود؟

امدم جوابش رو بدم که درد عمیقی توی پام پیچید که جیغ خفیفی کشیدم و ناخوداگاه دستام رو روی شونه های پهنش گذاشتم و به نفس نفس افتادم،

romangram.com | @romangraam