#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_13

با حرص نگاهش کردم و چیزی نگفتم، پوزخندی زد و از اونجا خارج شد.

سپس صدای چرخش کلید که نشون از قفل کردن در بود. با حرص زیر لب زمزمه کردم:

خدا لعنتت کنه عوضی!

نفسم رو کلافه بیرون دادم و کیفم رو روی زمین گذاشتم؛ گوشه ی دیوار دراز کشیدم و سرم رو روی کیفم قرار دادم،

تازه متوجه ی سرمای داخل اتاق می شدم!

اما من هیچ طوری نمی تونستم خودم رو گرم کنم اصلا ساعت چند بود؟

پاهام رو توی شکمم جمع کردم عجب غلطی کردم سیوشرت نپوشیدم.

چشم هام رو بستم تا حداقل با خوابیدن کمی خودم رو از این وضعیت خلاص کنم.

هنوز چشم هام کاملا گرم نشده بود که باصدای بلند در چشم هام رو باز کردم و از جام پریدم، بهش نگاه کردم که دستش رو توی موهاش فرو کرد و گفت:

پاشو، وجدانم اجازه نمیده اینجا بمونی.

متعجب نگاهش کردم وجدانش؟

وقتی صد تا آدم رو می کشت وجدانش کجا بود؟

پوزخندی زدم و گفتم:

وجدان؟تو مگه وجدانی هم داری؟

با عصبانیت نگاهم کرد:

واسه خودت یک طرفه پیش قاضی نرو.

چیزی نگفتم که نفسش رو بیرون داد و ادامه داد:

انقدرم عصبانیم نکن، تا پشیمون نشدم راه بیفت.



انگار طور عادی عصاب داشت!

با حرص از جام بلند شدم، لباسم رو تکوندم و زودتر ازاون از در خارج شدم. دست به سینه جلوی در ایستادم که به سمتم امد و گفت:

ازکنار من راه بیفت، نه از جلوم بیا و نه از عقب.

از این که کسی بهم دستور بده به شدت متنفر بودم واین داشت همه ی ملاک های من رو واسه اینکه چیکارکنم و نکنم بهم میزد!

فقط نگاهش کردم و جوابی ندادم.

وقتی دید حرکتی هم نمیکنم باخشونت بازوم رو گرفت و وادارم کرد کنارش راه برم.

چون فشاری که بازوم می آورد زیاد بود تقلا کردم تا بازوم رو از دستش خارج کنم که کلافه شد و از طریق بازوم من رو به طرف خودش کشید و درحالی که صورت هامون روبه روی هم بود گفت:

عین بچه ادم راه بیفت.

-دستت رو به من نزن.

نفس عصبیش رو بیرون داد:

دیگه زیادی داری رو اعصابم راه می ری!

عین آدم راه بیفت صداتم ببر.

با همون خشونت بازوم رو ول کرد که یک قدم به عقب رفتم، اخم غلیظی کردم و کنارش راه افتادم، بهتر از اونجا موندن بود.

جلوی یک در رنگ ورو رفته قهوه ای ایستاد و لگد محکمی بهش زد که در باز شد.

همونجا ایستاد نیم رخ به طرفم برگشت وبالحن جدی پرسید:

اسمت چیه؟

میخواستم بگم به تو چه ولی حیف که کارم بهش گیر بود‌.

بالحن خشکی جواب دادم: دِنا.

باسر به داخل اتاق اشاره کرد:

برو داخل.

پشت چشمی براش نازک کردم، از کنارش گذشتم و داخل شدم.

romangram.com | @romangraam