#بلای_جانم
#بلای_جانم_پارت_12
انتظار نداری که بشینم پیشت برات لالایی بخونم!
من واقعا نمی تونستم شب رو اینطوری سرکنم، پس باید یک طوری راضیش می کردم؟ بهتر بود دست از فحش دادن بهش برمی داشتم شاید اینطوری نرم می شد.
سعی کردم از حرص لحنم کم کنم و گفتم:
ببین حداقل این هارو باز کن من چطوری بخوابم؟ اصلا کجا بخوابم؟
اینجا جز دوتا صندلی چیزی نیست!
ابروهاش رو بالا انداخت و نگاهم کرد:
می خوای برات یه تخت و خوش خواب بیارم؟ وقتی امدی فوضولی کنی فکر اینجاشم می کردی.
چهره ام درهم رفت و آخرین تلاشم رو کردم:
هرچی بخوای بهت می دم بیا این هارو باز کن، چی می خوای؟
پوزخندی گوشه ی لبش نشست و بدون هیچ حرفی نگاهم کرد که ادامه دادم:
_پول میخوای؟ پول می دم دارم.
خنده ی تمسخر امیزی کرد که طاقتم سر امد و با جیغ گفتم:
خب چی میخوای لعنتی؟
بگو لطفا، خواهش کن.
متعجب نگاهش کردم، انگار عقده ی خواهش کردن داشت!
داشتم باهمون تعجب نگاهش می کردم که سریع خودم رو جمع کردم و گفتم:
لطفا.
-کامل بگو.
نفس عمیقی برای کنترل اعصابم کشیدم:
لطفا بیا دست هام رو بازکن.
خوبه ی زیر لبی گفت و به سمتم امد، پشت سرم ایستاد و کمی خم شد؛
دستش که روی طناب امد لبخندی زدم که سرش رو کنار گوشم آورد و گفت:
فکر فرار به سرت نزنه چون دفعه ی دیگه نرم برخورد نمی کنم.
سرمرو تکون دادم که طناب دور دستم رو باز کرد بلافاصله مچ دستام رو مالیدم و وخم شدم تا پاهام رو باز کنم.
طناب دور پام رو هم باز کردم و از روی صندلی بلند شدم که رو به روم ایستاد و گفت:
عین بچه آدم بمون اینجا، صداتم در نیاد! البته در بیادم کسی اینجا نیست صدات رو بشنوه ولی حوصله ی جیغ جیغاتو ندارم!
مگه این اینجا زندگی می کرد؟
چطوری می تونست توی همچین جایی سر کنه؟
نتونستم طاقت بیارم و سوالم رو به زبون آوردم:
اینجا زندگی میکنی؟
نگاهش رو روی صورتم چرخید و آره ی آرومی گفت.
ابرویی بالا انداختم و خم شدم کیفم رو از روی زمین برداشتم، که دیدم زیپش بازه! یهو یاد موبایلم افتادم و
کاملا کیف رو باز کردم، ولی هرچی می گشتم اثری از گوشیم نبود!
با شنیدن صداش سرم رو بالا آوردم:
دنبال این می گردی؟
نگاهم رو به گوشیم که توی دستش بود دوختم و با اخم گفتم:
این دست تو چی کار میکنه؟
هنوز اونقدر عقل دارم که بدونم یک موبایل همراهت هست و برش دارم.
romangram.com | @romangraam