#بلای_جون_پارت_55

بچه ها پایین منتظر من بودند.

با دیدن من از ویلا بیرون زدند.





چون نزدیک دریا بودیم قرار شد پیاده بریم و دیگه ماشین رو نبریم.





به ساحل که رسیدیم کفش هام رو در آوردم و توی دستم گرفتم و آروم آروم نزدیک دریا رفتم؛ حس خوبی داشتم که باعث می شد لبخندی روی لبم بشینه.





جلوی دریا که رسیدم کیمیا با ذوق گفت: وای بچه ها کی میاد آب بازی؟

با این حرف کیمیا کفش هام و گوشه ی پرت کردم و گفتم:

_ من پایه ام

با این حرفم کیمیا چشمکی زد و دست های هم رو گرفتیم و با دو به داخل دریا رفتیم.

با این کار ما همه به داخل آب اومدند، بجز نازنین و احسان که بخاطر عسل نیومدند و با هم رفتند تا قدم بزنند.





انقدر به سمت هم آب پرت کرده بودیم که مثل موش آب کشیده شده بودیم.

با قرار گرفت شخصی پشت سرم به سمت عقب برگشتم تا از هر خطر احتمالی جلو گیری کنم.

با دیدن شهاب تند گفتم:

_ حولم بدی تو آب من می دونم و تو!





شهاب با اخم نگاهم کرد و دست هاش رو به سمتم آورد.

با این کارش قدمی به عقب رفتم که باعث بلند شدن صدای آب شد.

شهاب با همون اخم گفت: نمی خوام حولت بدم.





با این حرفش با خیال راحت سر جام ایستادم که دست هاش رو به سمت موهام برد.

شالم رو روی سرم انداخت و با گفتن این که شالت افتاده بود از کنارم رفت.





ذوق زده به شهاب که داشت از من دور می شد نگاه می کردم.

یعنی تموم این مدت حواسش بهم بود؟

با ریختن آبی روی صورتم شوک زده از شهاب چشم برداشتم.

با دیدن شیرین که داشت با شیطنت نگاهم می کرد نیشم و باز کردم و شروع به پاشیدن آب روی شیرین کردم.





بعد از چند دقیقه بیرون اومدیم و خودمون رو روی ماسه ها پرت کردیم.

شهاب زودتر از ما رفته بود ما هم بعد از اینکه کمی خشک شدیم به سمت ویلا به راه افتادیم.





داخل ویلا که شدیم شهاب رو دیدم که جلوی تلوزیون نشسته بود و با موهای خیس داشت با لب تاپ چیزی رو تایپ می کرد.

از موهای خیسش معلوم بود تازه از حموم خارج شده.

سلامی دادم و یک راست سمت اتاقم رفتم و بعد از برداشتن حوله ام به سمت حموم داخل اتاق رفتم.

لباس های خیسم و در آوردم و زیر دوش آب رفتم؛ سریع یک دوش گرفتم و از حموم بیرون اومدم.





بعد از پوشیدن لباس هام موهام رو شونه زدم، حوصله نداشتم موهام رو خشک کنم برای همین آزاد دور شونه هام ریخته بودم.





از اتاق خارج شدم به سمت حال رفتم، می خواستم بشینم که با خوردن زنگ بی خیال نشستن شدم و گفتم:

_ من باز می کنم و به سمت در رفتم.

در و که باز کردم با دیدن آرمان جیغی کشیدم و خودم رو توی بغلش انداختم.


romangram.com | @romangram_com