#بلای_جون_پارت_52

فقط تعجب کردم برای همین.

آشوان سرش رو به نشونه ی باشه تکون داد و با خنده نگاهم کرد.

زود از جام بلند شدم و گفتم:

_ من برم لباس هام و جمع کنم پس؛ بعد از این که این حرف و زدم تند به سمت اتاقم رفتم.





********





با تکون های شدیدی که می خوردم چشم هام رو باز کردم.

با دیدن کیمیا که با نیش باز بهم نگاه می کرد فوحشی نثارش رش کردم و سرم و توی بالشت فرو کردم.

چند ثانیه نشده بود که با کشیده شدن موهام از پشت جیغی بلندی کشیدم و با چشم های گرد شده به کیمیا که داشت موهام رو می کشید نگاه کردم.

کیمیا با دیدن چشم های بازم موهام رو ول کرد گفت: بلند شو تنبل الان دیر می شه ها!

متعجب گفتم:

_ چی دیر می شه؟

با این حرفم کیمیا محکم با دست روی پیشونیش کوبید و با حرص گفت: داره می پرسه چی دیر می شه؛ قرار بود کجا بریم پریسا؟

با این حرفش متعجب سرم و کج کردم و به این فکر کردم که قرار بود کجا بریم؟

وقتی یادم اومد امروز قرار بود بریم شمال جیغی زدم و از تخت پایین پریدم؛ چون کیمیا انتظارش رو نداشت با ترس قدمی به عقب رفت.

نیشم و باز کردم و گفتم:

_ تا یک ساعت دیگه حاظرم.

با جیغی که کیمیا کشید خنده بلندی سر دادم و گفتم:

_ شوخی کردم تا پنج دقیقه دیگه اومدم.

کیمیا نفس راحتی کشید و بعد از اینکه گفت: عجله کن، اتاق رو ترک کرد.





پنج دقیقه نشده بود که حاظر و آماده از اتاق بیرون اومدم.





اولین شخصی که داخل خونه دیدم شهاب بود.

با دین شهاب ناخوادگاه نیشم باز شد و لبخندی زدم.

حواسش به من نبود و داشت با دختر بچه ی که تو بغلش بود بازی می کرد.

سنگینی نگاهم رو که حس کرد سرش رو بالا آورد و با دیدن من لبخندی زد.

به خودم اومدم و سریع گفتم:

_ سلام، خوش اومدید.

همه با خوش رویی جوابم رو دادند.





بعد از احوال پرسی و آشنا شدن از خونه بیرون اومدیم.





آخرین نفر بودم که داشتم از خونه خارج می شدم که با به یاد آوردن این که لب تاپم رو جا گذاشتم با دو به سمت اتاقم رفتم.

وقتی حوصله ام سر رفت می شد خودم و باهاش سرگرم کنم.





از خونه که بیرون زدم متعجب به اطراف نگاه کردم.

وا یعنی اینا من و جا گذاشتند؟

یعنی من موندم؟

با دهنی باز جلوی در ایستاده بودم که با صدای بوقی از پشت با ترس بالا پریدم.

با چشم های گرد شده به سمت ماشین برگشتم که دیدم شهاب با یه لبخند پشت رول نشسته؛ اشاره کرد برم سوار شم.

یعنی باید با شهاب برم؟

با ذوق به سمت ماشین رفتم و در جلو رو باز کردم و نشستم.

نمی دونم امروز چم شده بود که همش با دیدن شهاب ذوق مرگ می شدم.






romangram.com | @romangram_com