#بلای_جون_پارت_46

کلافه گفتم:

_ کم مزه بریز کجایی؟

متین: می خواستی کجا باشم تو فرود گاهم دیگه.

نفس عمیقی کشیدم و با تشر گفتم: نمی تونستی مثل آدم بگی؟

متین باز ایشی کرد و گفت: مگه تو می زاری آخه؟

سری از رویی تاسف تکون دادم.

این هیچ وقت آدم نمی شه که نمی شه.

جلوی فرودگاه که رسیدم بعد از دادن کرایه از ماشین پیاده شدم و داخل فرودگاه رفتم.

الان من این و از بین این همه جمعیت چطوری پیداش کنم؟

گوشی و در آوردم و باز بهش زنگ زدم.

همین که تماس بر قرار شد صداش اومد: ها چیه؟

کجایی تو؟

جواب داد: پشت سر تو

متعجب به عقب برگشتم که با پـخـی بلندی که گفت با دهنی باز یک قدم عقب رفتم.

خنده ای کرد و با صدای نازک شده گفت: اِوا خواهر چرا همچین می کنی مگه جن دیدی؟

من به این خوشگلی

گوشی و قطع کردم و گفتم:

_ تو از جن هم بد تری

خنده ای کرد و گفت: نظر لطفته





سرم و تکون دادم و گفتم:

_ یعنی می شه تو آدم بشی؟

ابرو هاش رو بالا انداخت و با نیشی باز گفت: نچ مگه یادت رفته فرشته ها آدم نمی شند؟‌

بعد از این حرفش قری به گردنش داد و بعد از زدن یک چشمک از جلوم رد شد.

واقعا کار های که انجام می داد جای تاسف خوردن داشت.

دنبالش رفتم؛ باهم جای خالی پیدا کردیم و نشستیم.





یک ربعی می شد نشسته بودیم و بی کار بودم به متین نگاه کردم غرق گوشیش بود و از این دنیا جدا.

نفسی از سر کلافه گی کشیدم و صداش زدم.

انگار نه انگار که با اونم همونطوری غرق در گوشی بود.

کمی بلند تر از دفعه قبل صداش زدم که یک دفعه از جاش بلند شد و با ترس گفت: چی شد...؟

کی بود...؟ یعنی چی بود...؟ کی زد...؟ کی خورد...؟

کی مرد...؟ کی زنده شد...؟

بعد از کمی مکث متعجب گفت: اصلا جریان چیه؟

با دهانی باز داشتم نگاهش می کردم.

نگاهش که بهم افتاد سوالی نگاهم کرد و گفت: تو چته چرا همچین کردی قیافت رو؟

از اون حالت منگی در اومدم و گفتم: _ من چیزیم نیست ولی فک کنم تو یه چیزیت هست آره؟

سر جاش نشست و گفت: نه والا من چیزیم نیست چطور مگه؟

_ هیچی فقط نزدیک بود با پرسیدن سوال هایی پی در پی و بی معنیت بخاطر کم آوردن نفس بمیری

نیشش و باز کرد و گفت: ترسیدم دیگه!‌

سری تکون دادم و گفتم:

_ منم باور کردم!

متین نیشش و باز کرد و گفت: مثل باز جو ها....

پریدم وسط حرفش و گفتم: متین خفه نشی خودم خفت می کنم ها.

متین: چرا؟

کلافه نفسی عمیق کشیدم و گفتم:

_ این ماموریت از کجا در اومد آخه؟

من الان باید تو بیمارستان پیش پریسا باشم نه اینجا در حال سر و کله زدن با تو.

متین: وا مگه من چی کار کردم؟

رسیدیم اداره خودت از سرهنگ بپرس من در جریان نیستم.

نفسم و بیرون فوت کردم و گفتم:

ٔ_ من با سرهنگ صحبت کرده بودم و اونم قبول کرده بود.


romangram.com | @romangram_com