#بلای_جون_پارت_44



با هر قدمی که بر می داشتم برام خاطره ی زنده می شد.

نباید انقدر بهش نزدیک می شدم؛ چون هم برای خودم خوب نیست و هم برایی پریسا.

لاقعل تا وقتی که...

با کلافه گی از حرم خارج شدم بعد از اینکه تاکسی گرفتم آدرس هتل رو دادم.

تاکسی که ایستاد سریع کرایه رو دادم و سمت داخل هتل رفتم.





با قدم هایی آهسته جلو می رفتم.

می دونستم خیلی به پریسا نزدیک شدم و این اصلا خوب نیست.

ولی دست خودم نیست نمی شه هر چقدر می خوام ازش دور بشم بر عکس می شه و همه چی به هم می ریزه.

اگر پیشش باشم ممکنه باعث بشم زندگیش نابود بشه و من اصلا این رو نمی خوام.





با رسیدن به جلوی اتاق از فکر بیرون اومدم.

اصلا نمی دونم چطوری رسیدم؛ در و باز کردم و وارد اتاق شدم.

نگاهم که تو آینه ی رو به روی در افتاد از تعجب چشم هام گرد شد.

وضعیتم خیلی خراب بود.

زود حوله رو بر داشتم و به حموم رفتم.

زیر دوش آب گرم ایستادم.

قطره هایی گرم آب که به پوست تنم می خورد حالم و خوب می کرد.

بعد از اینکه یک دوش حسابی گرفتم از حموم خارج شدم.

لباس های راحتی پوشیدم و سمت تخت رفتم.

سرم به بالشت نرسیده خوابم برد.





با صدایی زنگ گوشیم خواب آلود بدونه این که نگاه کنم ببینم کیه جواب دادم.

با شنیدن صدایی پشت خطی تعجب کردم.

گوشی و از گوشم فاصله دادم و متعجب به اسمش نگاه کردم.

چشم هام و چند بار باز و بسته کردم تا مطمعا که اشتباه نمی کنم.

ولی الان این با من چی کار داره؟

اونم این موقعه؟

با صداش به خودم اومدم.

متین: کجایی پسر یه ساعته دارم صدات می زنم ولی جواب نمی دی؟

متعجب گفتم:

_ ببخشید.

چیزی شده که زنگ زدی؟

متین: پ ن پ زنگ زدم برای دل خوشی.

روی تخت نشستم و گفتم:‌

_ چی می خوای؟‌

متین: حالا نمی خواد ذوق مرگ بشی.

بی حوصله گفتم:

_ متین داداشم،‌ گلم ببند که حوصله ندارم دستم بهت برسه زنده نمی زارمت.

متین: گمشو بابا بی احساس.

نفس کلافه ای کشیدم و گفتم نمی خوای بگی چرا زنگ زدی؟

متین: چرا چرا می گم.

ساکت شدم تا حرفش و بزنه‌.

متین:‌ سرهنگ گفته‌ هرچه زود تر برگردید.

ماموریت داریم.





کلافه چنگی به موهام زدم.

این چی داره می گه؟

چه ماموریتی؟


romangram.com | @romangram_com