#بلای_جون_پارت_35
_ بخند، بخند الانه که از خنده کبود شی.
درسته کبود شدی ولی کبود تر می شی.
دیگه با این حرفم نتونست خودش و نگه داره زد زیر خنده.
با صدای خندی یک دفعه ی شهاب ترسیدم و یه قدم عقب رفتم.
با این حرکتم محیا و شیرین هم زدند زیر خنده.
وا مگه چی شده که اینا اینجوری دارند غش می کنند؟
خنده هاشون که تموم شد دخترا داخل مغازه رفتند.
من چیزی لازم نداشتم بخاطر همین داخل نرفتم و بیرون موندم.
شیرین و محیا رفتن تو تا لباس ها رو ببینند.
چون بیرون تنها بودم شهاب کنارم موند.
خوشحال بودم از این که شهاب پیشم موند.
می خواستم بخاطر اتفاقات شب گذشته معذرت خواهی کنم ولی غرورم نمی ذاشت.
خب تقصیر من نبود که!
یا تقصیر من بود؟
نمی دونم شاید تقصیر من بود ولی من نمی تونستم معذرت خواهی کنم.
محیا و شیرین خرید هاشون رو که کردند پیش ما اومدند.
به پیشنهاد دخترا به سمت پارکی که اون طرف خیابون کمی پایین تر از مغازه بود رفتیم.
از خیابون داشتیم رد می شدیم که نگاهم به بند کفشم که باز شده بود افتاد.
پوف باز این بند کفشم باز شد!
کلافه به اطراف نگاه کردم و وقتی دیدم از ماشینی خبری نیست خم شدم تا بند کفشم رو ببندم.
کارم که تموم شد خواستم بلند بشم که با صدای بوق ممتد ماشینی که اومد وحشت زده به سمت صدای بوق برگشتم.
با دیدن ماشینی که به سرعت به سمت من می اومد ترس تموم وجودم رو گرفت.
قبل از اینکه بتونم کاری کنم ماشین بهم برخورد کرد.
آخرین تصویری که دیدم صورت نگران و وحشت زده ی شهاب بود که اسم رو صدا می زد و بعد سیاهی متلق...
"شهاب"
به پیشنهاد دختر ها به پارکی که توی راه دیده بودند می رفتیم.
داشتیم از خیابون رد می شدیم که با حس این که پریسا کنارم نیست به سمت عقب برگشتم.
پریسا رو دیدم که خم شده بود تا بند کفشش رو ببنده.
آخه وسط خیابون جای این کاره؟
پوف کلافه ی کشیدم و قدمی برداشتم تا به سمتش برم.
با دیدن ماشینی که به سرعت سمت پریسا می رفت تو جام خشک شدم.
قبل از این که بتونم کاری کنم ماشین به پریسا برخورد کرد و پریسا روی زمین افتاد...
محیا به آمبولانس زنگ زده بود.
طولی نکشید که آمبولانس اومد و پریسا رو بردند، محیا همراه پریسا رفت.
اصلا حالم خوب نبود.
همش لحضه ی که ماشین بهش برخورد کرده بود جلوی چشمم می اومد و حالم و بدتر می شد.
نمی تونستم باور کنم که برای...
شیرین داشت گریه می کرد و صدای فین فینش بدجور روی اعصابم بود.
چرا این قدر این راه طولانی شده آخه؟
ای خدا دارم از نگرانی دیوونه می شم.
چهره ی پریسا از جلوی چشمام کنار نمی ره از عصبانیت چنگی بین مو هام زدم.
آخه چرا سرت پایین بود؟
romangram.com | @romangram_com