#بلای_جون_پارت_32
به شهاب هم منو رو داد.
شهاب یه نگاه به منو انداخت و دو تا کیک سفارش داد.
شیرین با خنده گفت: شهاب تو که صبح به زور چیزی می خوردی الان می خوای دوتا دوتا بخوری؟
شهاب یه چشم غرره بهش رفت و گفت: کی گفته من میخوام دوتا دوتا بخورم؟
شیرین با نیش باز گفت: عه پس حتما دوتا سفارش دادی تا یکیشم برای بعدا نگه داری؟
با این حرفش محیا که داشت لقمه میخورد پرید تو گلوش.
دیگ کبود شده بود.
آبی براش ریختم و به زور به خوردش دادم.
حالش که بهتر شد داشت ریز ریز می خندید.
شهاب یه چشم غرره هم به محیا رفت و گفت: برای خودم دوتاش رو سفارش ندادم.
برای ایشون، باسرش من و نشون داد و ادامه داد: هم سفارش دادم.
با این حرفش متعجب نگاهش کردم.
بیخیال نگاهم می کرد.
دلم می خواد از دستش سرم و بکوبم به دیوار.
اصلا چرا من سر خودم و بکوبم به دیوار؟
باید سر شهاب و بکوبم تا دیگه انقدر حرصم نده.
با لقدی که از زیر میز به پام خورد با ترس به کنارم نگاه کردم.
با دیدن محیا که با نیش باز نگاهم می کرد جوری که دوتامون بشنویم روبهش گفتم:
_ چته روانی؟
پام و شکوندی.
یه لبخند شیطون زد و گفت: من خوبم تو خوبی؟
غرق مرق که نشدی؟
منظورش و فهمیدم و یه لبخند حرصی زدم و گفتم:
_ خیلی خری محیا می دونستی؟
محیا خنده ی ریزی کرد و گفت: با چشم های خریتون می بینید.
یه نیشگون ازش گرفتم که به زور خودش و نگه داشت تا جیغ نزنه.
گارسون که اومد دیگه ماهم به جنگ ساکتمون پایان دادیم.
گارسون کیک رو که شهاب سفارش داده بود جلومون گذاشت و بعد از گفتن نوش جان از ما دور شد.
هر چقدر خواستم جلوی خودم و بگیرم تا کیک رو نخورم نشد که نشد.
کیک رو جلوم کشیدم و یه تیکه برداشتم گذاشتم دهنم.
با خوردن کیک یک دفعه لبخند محوی روی لب های شهاب اومد.
همون طور که یه دفعه ی اومده بود یه دفعه ی هم غیب شد.
آروم آروم داشتم کیک و می خوردم که شیرین گفت: شهاب حوصله خرید داری؟
شهاب به شیرین نگاه کرد و گفت: زیارت نرفته کاری نکرده خرید برای چی می ری؟
شیرین طلب کار نگاهش کرد و گفت: من زیارت رفتم آقا.
شهاب با لحنه مثل خود شیرین گفت: اون وقت کی رفتید خانم؟
شیرین یک چشم غرره به شهاب رفت و گفت: همون موقعه که شما داشتید خواب هفت پادشاه و می دیدید و من هر چقدر صدا تون کردم بیدار نشدید.
شهاب با خنده گفت: آهان اون موقعه رفتی.
شیرین: بله
با حرص داشت شهاب و که آروم می خندید نگاه می کرد.
به شهاب داشتم نگاه می کردم.
با خنده خیلی قشنگ می شد.
با اخم هم قشنگ می شد.
کلا این بشر با همه چی قشنگ می شه.
به بشقاب جلوم که خالی شده بود نگاه کردم.
خیلی بهم چسبیده بود.
شیرین خطاب به شهاب گفت: شهاب نگفتی میای؟
رو به شیرین کرد و گفت: کار دارم شیرین
romangram.com | @romangram_com