#بلای_جون_پارت_28
با دیدن شهاب که عصبانیه بیخیال شدم و سرم رو به شیشه تکیه دادم و چشم هام رو بستم تا شاید از نگاه کردن دست بر داره و شهاب هم کاری دست خودش نده.
چند دقیقه گذشته بود که نزدیک شدن کسی رو به خودم احساس کردم و بعد صدای شهاب اومد که می گفت: نفسم سرت و بزار روی شونم بخواب اونطوری سرت درد می گیره.
با تعجب به شهاب نگاه کردم که از اعصبانیت سرخ شده بود ولی سعی می کرد خودش رو خونسرد نشون بده.
خواستم دهنم و باز کنم بگم، من کی نفس تو شدم که خودم خبر ندارم؟
نامحسوس با سرش جلو رو نشون داد بعد شونش.
نمی دونستم این کارش رو تهدید حساب کنم یا نخ؟
به جلو نگاه کردم که راننده داشت با دقت به ما نگاه می کرد.
نمی دونستم چی کار کنم، خواستم مخالفت کنم که با نگاهی که بهم انداخت لال شدم و مثل یه دختر خوب سرم رو روی شونه شهاب گذاشتم.
همین که سرم رو روی شونش گذاشتم آرامش عجیبی وارد قلبم شد من رو وادار کرد تایه نفس عمیق بکشم.
چشم هام رو روی هم گذاشتم تا برسیم کمی بخوابم.
چشم هام رو تازه بسته بودم که شهاب هم سرش و روی سرم گذاشت.
هم خوشحال بودم وآرامش داشتم بخاطر این نزدیکی و هم ناراحت بودم.
ولی احساس خوشحالیم انقدر زیاد بود که خود به خود نارارحتی از قلبم بیرون می رفت.
با شنیدن صدای لای چشمم رو باز کردم.
شهاب و دیدم که داشت با مهربونی نگاهم میکرد.
چشم هام گرد شده بود از تعجب.
شهاب با مهربونی گفت: پاشو که بدنت درد گرفت رفتیم داخل می خوابی الان باید پیاده بشیم.
تعجبم چند برابر شد.
الان چی شد؟
این چی می گه برای خودش.
یا خدا جریان چیه؟
خواستم دهنم و باز کنم تا جیغ جیغ کنم که شهاب زود دستم و گرفت و از ماشین بیرون کشید.
با خوردن هوای بیرون به پوستم لرزی کردم.
چشم هام رو دو باره باز و بسته کردم که یادم اومد جریان چیه.
هم از گیج بازی خودم خندم گرفته بود و هم گریم.
الان شهاب پیش خودش چه فکری می کنه؟
با صدای شهاب که بلد داشت صدام می کرد از خود درگیری دست برداشتم.
طلب کار نگاهش کردم و گفتم:
_ هان چته، چرا داد می زنی گوشم کر شد؟
خواست جواب بده که دستم و به کمر زدم و با حرص گفتم؛
_ وایستا ببینم، اون ها چی بود می گفتی؟
اصلا چرا گفتی سرم و بزارم روشونت؟
شهاب که هم اعصبانی شده بود و هم از دست سوال هام کلافه شده بود با حرص جلوی دهنم و با دستش گرفت و گفت: اه چته بچه همینطور داری می ری جلو؛ بزار جواب بدم آخه.
جیغ جیغ راه انداختی دیگه چرا؟
هی سعی می کردم دستش و از رو دهنم کنار بزنم ولی نمی شد که نمی شد.
الان یکی یکی به سوال هات جواب می دم تا پیش خودت فکر های اشتباه نکنی.
خب سوال اولت چی بود؟
بعد از مکث چند ثانیه ای گفت: یادم اومد:
بخاطر ایت که خیره نگاهت می کردن چشم هم ازت برنمی داشتند.
بعد از این حرف با عصبانیت چشم هاش و بست و بعد از چند ثانیه چشم هاش و باز کرد و ادامه داد:
سرتم که گذاشتی رو شونم گرفتی خوابیدی دیگه، نه که خوشت نیومد.
دیگه داشتم اعصبانی می شدم؛ یه گاز محکم از دستش گرفتم.
با گرفتن گاز دستش و از روی دهنم کنار کشید و دستش و با درد روی هوا تکون داد.
اخیش؛ دلم خنک شد ها.
هم از دستش راحت شدم هم تلافی کبود کردن دستم در اومد.
طلب کار گفتم:
_ خب نگاه می کردند که میکردند به تو چه؟
اصلا من دوست داشتم نگاه کنند.
romangram.com | @romangram_com