#بلای_جون_پارت_22
خیلی وابسته ت شدم
با اینکه تازه اومدی
بد جوری عاشقت شدم
خیلی دوسِت دارم
خیلی وابسته ت شدم
با اینکه تازه اومدی
بد جوری عاشقت شدم""
(آهگ حمید اسگری به نام خیلی دوست دارم.)
نمی دونم چرا با شنیدن این آهنگ سرم درد گرفته بود.
هنس فری رو از گوشم جدا کردم و با گوشی داخل کیفم گذاشتم.
چشم هام رو بستم تا کمی از سر دردم کم بشه.
با ایستادن ماشین چشم هام رو باز کردم.
از ماشین پیاده شدیم و چمدون ها رو برداشتیم راننده بعد از گرفتن کرایه ماشین رو روشن کرد و از ما دور شد.
به هتلی که قرار بود توش باشیم نگاهی انداختم.
نمای بیرونیش سفید بود.
با محیا به داخل رفتیم.
تمام وسایل های سالن به رنگ سفید و سیاه بود.
هیچ رنگی بغیر از این رنگ ها تو دکراسیونش به کار نرفته بود.
از روی مزایک های سفید و براق رد شدیم و به سمت هتل دار رفتیم.
اتاق ها از قبل رزو شده بود و ما فقط باید کلید ها رو می گرفتیم.
اسمم رو گفتم.
چند دقیقه منتظر بودیم که کلییدی داد.
شماره اتاق و طبقه رو هم گفت.
تشکری کردم و چمدون رو به دست گرفتم؛ همین که برگشتم تا برم با دو تا چشم زمردی رو برو شدم که تو چند سانتیم بود.
بوی عطر خوش بوش روبه ریه هام دادم.
همین طور که به چشم هاش خیره بودم گفتم:
_ آقای بزرگمهر لطفا برین کنار تا رد بشم.
ولی باز هم تو این باغ نبود.
دیدم خیلی ضایس اینطوری تو یه هتل که رفت وآمد توش زیاده باشم دست هام رو بالا آوردم و روی سینه اش گذاشتم.
به عقب حلش دادم ولی دریغ از یه میلی متر تکون خوردن.
نفس هاش به صورتم می خورد.
خیلی نزدیک بود.
پوف این اصلا چرا اینجا وایساده؟
چرا اینقدر نزدیک آخه؟
وقتی دیدم تکون نمی خوره با درموندگی به شیرین نگاه کردم که بغل شهاب بود.
حس کردم مردمک چشم های شیرین دارند می لرزند
ولی زود خودش رو جمع کرد.
از دست شهاب رو یه نیشگون گرفت که مطمعنم کبود می شه.
چه خوب انشالله زخم هم بشه.
ولی نه گناه داره نشه.
با نیشگون شیرین به خودش اومد و با نگاهی نا آشنا به کنار رفت.
چمدون رو که زمین گذاشته بودم برداشتم و با تکون دادن سرم از بغل شهاب رد شدم.
نمی دونم چرا بدنم میلرزید و دست هام سرد شده بود.
با محیا داشتیم به سمت آسانسور می رفتیم که دست هام رو توی دست هاش گرفت.
سردی دست هام رو که فهمید با نگرانی پرسید حالت خوبه؟
سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم.
دکمه ی آسانسور رو زدم تا بیاد.
محیا: مطمعنی؟
romangram.com | @romangram_com