#بلای_جون_پارت_21





******************





‌‌از قطار که پیاده شدیم با محیا به طرف تاکسی که کمی دور تر از ما بود رفتیم.

راننده که یه مرد پیری بود به سمت ما اومد؛ سلامی دادیم.

با محربونی نگاهمون کرد و جواب سلام ما رو داد.

در صندق عقب رو باز کرد و چمدون های ما رو داخل گذاشت و سوار ماشین شدیم.

کمی جلو رفته بودیم که آدرس رو از مون پرسید.

نگاهی به کاغذی که بهمون داده بودند کردم و آدرس رو براش خوندم.

سرش رو به نشونه ی فهمیدن تکون داد و دیگه چیزی نگفت.

هنس فری رو از کیفم در آوردم و به گوشی زدم.

یه آهنگی باز کردم.

سرم رو به شیشه سرد ماشین چسبوندم و به خیابون شلوغ مشهد چشم دوختم.





"" حس چشمای نازت

داره دیوونه م می کنه

به اینکه بگم دوسِت دارم

مجبورم می کنه





توی همون اولین نگاه

حس کردم تو رو کم دارم

واسه این بود همون لحظه

گفتم که دوسِت دارم





خیلی دوسِت دارم

خیلی وابسته ت شدم

با اینکه تازه اومدی

بد جوری عاشقت شدم





خیلی دوسِت دارم

خیلی وابسته ت شدم

با اینکه تازه اومدی

بد جوری عاشقت شدم





یه فرشته ای مثل تو

کم پیدا میشه تو دنیا

داره عشقُ حس میکنه

واسه یه بار این دل تنها





توی همون اولین نگاه

حس کردم تو رو کم دارم

واسه این بود همون لحظه

گفتم که دوسِت دارم





خیلی دوسِت دارم


romangram.com | @romangram_com