#بلای_جون_پارت_19
از ترس زبونم بند اومده بود و نمی دونستم چی باید بگم تا این معرکه جمع بشه؛ قبل از این که بتونم چیزی بگم مشت محکم و مردونش لونه کرد روی دماغ عملی پسره.
با دهانی باز داشتم به این دعوا نگاه می کردم.
چرا همچین شد؟
شهاب بخاطر من با این در گیر شد یعنی؟
با صدای داد شهاب به خودم اومدم.
پسره از دستش در رفته بود.
خواست پشت پسره بره که با چند قدم بلند خودم رو به طرفش رسوندم.
جلوش ایستادم تا نتونه بره دنبال پسره.
مثل ببر زخمی داشت نگاهم می کرد.
رگ های گردنش باد کرده بود.
با چشم های که بخاطر عصبانیت قرمز شده بود نگاهم کرد.
خواستم چیزی بگم که از دستم گرفت و من و مثل کش دنبال خودش کشید.
خیلی محکم دستم و گرفته بود و پشت خودش می کشید.
با درد نالیدم.
_ ای دستم ول کن روانی چته دستم شکست.
با این حرفم بجای کم شدن فشار دست هاش بیشتر شد.
از درد صورتم جمع شد و قطره اشکی از چشمم پاین سر خورد و گفتم:
_ شه..شهاب.. دستم... دستم شکست... ول کن.
در کوپه ی رو باز کرد و من و محکم به داخل حل داد.
با ول کردن دستم با درد روی زمین نشستم.
دستم بد جور درد می کرد؛ مطمعن بودم کبود می شد.
با دست دیگم اون دستی که درد میکرد رو ماساژ دادم.
با دادی که کشید از ترس بالا پریدم و هینی گفتم.
شهاب: صد بار گفتم اونطوری نگاه نکن؟
خواستم دهنم و باز کنم که باز گفت؛ مگه نگفتم حق نداری موهات و بیرون بزاری؟
باز خواستم چیزی بگم که چند قدم به طرفم اومد و از دستم گرفت و بلندم کرد.
بخاطر اینکه از همون دستی که چند دقیقه قبل بخاطر فشار زیاد کم مونده بود بشکنه گرفته بود صورتم از درد جمع شد و آخی گفتم.
فاصله ی بینمون خیلی کم بود بخاز همین چند قدم به عقب رفتم و با اعصبانیت گفتم:
_ چی داری می گی برای خودت؟
به چه حقی سر من داد می زنی مگه چیم هستی هان؟
بابامی؟... مامانمی؟... داداشمی؟... دوست پسرمی؟...نامزدمی؟... یا شوهرمی؟
با این حرفم شعله های آتیش درون چشمش بیشتر شد ولی چیزی نگفت.
ادامه دادم:
_ تو چی من هستی که اینطوری می کنی هان؟
تو کی این حرف ها رو به من زدی ولی من خبر ندارم؟
چرا همتون مشکوک می زنید؟
با داد ادامه دادم:
_ چرا اینطوری می کنید؟
جریان چیه؟
با اعصبانیت چند قدمی که عقب رفته بودم و جلو رفتم.
دستم هام رو بالا بردم و با مشت های ضعیم که بخاطر جیغ و دادم ضیف تر شده بود به سینش زدم.
از عصبانیت به نفس نفس افتاده بودم.
با رفتن به داخل جای گرمی دهنم بسته شد.
باورم نمی شد این شهاب بود که من و بغل کرده بود و داشت موهام رو نوازش می کرد؟
عجیب تو بغلش احساس آرامش و امنیت می کردم.
ولی به سرعت خودم رو از بغلش بیرون کشیدم؛ سیلی محکمی به صورتش زدم.
با بهت دستش رو روی صورتش گذاشت.
عصبانی شدنش رو نفهمیدم.
چشم هاش رو چند لحضه روی هم گذاشت.
وقتی چشم هاش رو باز کرد غم عجیبی داخلشون بود.
به سرعت از کوپه خارج شد.
با بهت و ناراحتی روی زانوهام نشستم.
romangram.com | @romangram_com