#بلای_جون_پارت_13

صدای افتادن چیزی اومد برگشتم ببینم چی بود که پام پیچ خورد.

چشم هام رو بستم و دهنم رو باز کردم تا شروع به جیغ زدن کنم ولی با گرفته شدنم توسط کسی و نشستن دستش روی دهنم ساکت شدم.

هم ترسیده بودم و هم تعجب کرده بودم.

لای یه چشمم رو کمی باز کردم تا بفهمم چه خبره.

با دیدن شهاب چشم هام گشاد شد.

دستش همینطور رو دهنم بود و داشت خیره خیره نگاهم می کرد.

هی وول می خوردم تا ولم کنه که دیدم نخیر آقا اینجا تشریف ندارند.

دستش رو یه گاز حسابی گرفتم که ولم کرد.

چون ول کردنش یک دفعه ی بود کم مونده بود باز بیفتم که گرفتتم.

آخیش بخیر گذشت ها.

شهاب: چته دیوانه چرا دستم و ناکار کردی؟

به دستش نگاه کردم که دیدم قشنگ جای دندون هام افتاده رو دستش و کبود شده.

وای یعنی اینقدر محکم گازش گرفتم؟

خودم و بیخیال نشون دادم و بی تفاوت به چهره ی مردونش نگاه کردم و گفتم:

_ تقصیر من نیست جناب بزرگمهر می خواستید همچین نمی گرفتینم!

شهاب جوری نگاهم کرد و گفت: ببخشید که گرفتمتون و نذاشتم بیفتید بمیرید واقعا معذرت می خوام.

خیلی ریلکس نگاش کردم و گفتم:

_ که چی الان؟

شهاب: ‌هیچی

بعد از این حرف شونه هاش رو بالا انداخت.

عه چه جالب اینم مثل من شونه بالا می ندازه.

چشم هام رو چرخوندم و گفتم:

من نگفتم که بگیرینم الانم لطفا برین کنار من کار دارم.

به کنار هلش دادم و خواستم از کنارش رد بشم.





یه دفعه دیدم دستم توسط کسی گرفته شد با تعجب به عقب برگشتم که دیدم شهابه که دستم و گرفته.

از تعجب چشم هام گرد شده بود و دهنم باز مونده بود.

به عقب کشیدتم.

با اون کفش های پاشنه بلند به زور تا سینش میرسیدم چون فاصله کم بود سرم و بالا آوردم تا بتونم ببینمش.

یه جور عجیب به صورتم زل زده بود.

با تعجب نگاهش می کردم خواستم چیزی بگم که با قفل شدن چشم هام تو چشم هاش دهنم بسته شد.





خیره خیره داشتم به چشم هاش نگاه می کردم این بار رنگشون آبی شده بود.

دست از نگاه کردن به چشم هاش برداشتم ولی اون همچنان داشت نگاهم می کرد.

دستم رو جلو ی صورتش بردم و چند بار تکون دادم.

بالاخره بعد از کلی دست تکون دادن و بالا پایین پریدن به خودش اومد.

با شیطنت به صورتش نگاه کردم گفتم:

_‌ خدا روشکر بیرون اومدید.

گیج نگام کرد وپرسید: ازکجا؟

با خنده گفتم:

_ نمی دونم کجا بودید؟

فهمید سر کارش گذاشتم چون اخم کرد.

وای چقدر خوشگل می شه وقتی اخم می کنه.

هی خدا من که باز نظر دادم درباره ی این.





هوف اصلا چرا وقتی باهاشم احساس خوبی دارم؟

چرا همش خوشحالم و دوست دارم سرکار بزارمش؟

با تکون خوردن چیزی جلوی صورتم به خودم اومدم.

این بار اون بود که داشت با شیطنت نگاهم می کرد.

با لحنی شبیه لحن چند دقیقه پیش خودم گفت: خدا رو شکر بلاخره بیرون اومدید.

ریلکس نگاهش کردم و چیزی نگفتم.


romangram.com | @romangram_com