#آوا
#آوا_پارت_6
آزیتا : آره خواهرم
سلامی : اصلاً شبیه هم نیستید
شکوفه : آره نمی دونم این آوا به کی رفته من که میگم آزیتا مامانت به این یک چیزی میده می خوره که به تو نمیده
آزیتا خندید : چشمات در بیاد شکوفه ببینم می تونی خواهرم و چشم کنی یا نه
یکی از دخترهای که اونجا بود : آزیتا من مامان تو دیدم تو خیلی شبیه مامانتی پس باید خواهرت شبیه بابات باشه
آزیتا که می دونست من از این حرف ناراحت میشم : خوب شکوفه میای بریم ناهار یا نمیای
شکوفه : نه برو من هنوز کار دارم
آزیتا دستم گرفت : بچه ها خداحافظ ، خوب آوا جون ناهار چی میدی
خانم شجاعی ایراد نداره من با شما بیام
آزیتا به من نگاهی کرد : نه ایراد نداره بفرمائید من که مهمون آوا هستم شما هم روش
تو رودربایستی گیر کردم : بله بفرمائید .
هر سه با هم رفتیم یک رستوران که همون نزدیکی ها بود هر کدوم یک چیزی سفارش دادیم
سلامی : ببخشید من برم دستم و بشورم میام
آزیتا : خواهش می کنم راحت باشید
سلامی که رفت رو کردم به آزیتا : این دیگه چرا دنبالت راه انداختی
آزیتا : چی می گفتم
: نه
آزیتا : آوا خیلی نازه نه
دستم و زیر سرم گذاشتم : آزیتا بله
آزیتا : دست خودم نیست از روز اول که دیدمش ازش خوشم اومد
: اونم مثل اینکه بدش نیومده
ببخشید خانم ها
romangram.com | @romangraam