#آوا
#آوا_پارت_58


آزیتا اشک هاش و پاک کرد اصلاً دلم نسوخت


مامان : آوا اون خواهر


: مامان خواهر بزرگتر که عقل نداشته باشه الکی چند بار گفتم من از شکوفه خوشم نمیاد گفتم یا نه ، پریشب خود تو شکوفه نیومدین بالا بهم گفتین بیا ، چرا دیشب شکوفه جلوی شکور جوری برخورد که یعنی من می خواستم بیام ، این کار و کرد یا نکرد ؟


مامان : آزیتا جواب بده


آزیتا سرش و تکون داد یعنی آره


: خوب دیگه حرفی نمیمونه اگه این مدت برای شکوفه احترام قائل شدم فقط و فقط به خاطر تو بوده ولی دیشب موضوع زندگی من بود نه تو


مامان : آزیتا آوا درست میگه من از تو توقع بیشتری دارم


: نه مامان از آزیتا توقع بیشتری نداشته باشید اگه شکوفه جلوی همه فاتحه من و بخونه اون طرف داری شکوفه رو می کنه ، حتی حاضر به خاطر شکوفه با شادمهر بحث کنه ، در صورتی که من شکوفه رو لایق این همه محبت نمی بینم


مامان : آوا بسته


مهتاب ساکت نشسته بود و هیچ چیزی نمی گفت اولین باری بود که من جلوی مهتاب با آزیتا اینطوری صحبت می کردم .


مامان : من خودم زنگ می زنم به شکوفه


آزیتا : نه مامان


مامان : من شما رو از سر راه نیاورردم که هر کسی بخواهد توهینی بکنه و من ساکت بشینم می دونی که خیلی زحمت هر دو تون و کشیدم پس شکوفه باید بفهمه با دختر من باید چطوری رفتار کنه اگه برای تو مهم نیست که شکوفه با آوا چطوری برخورد کنه برای من خیلی مهم می فهمی


آزیتا گریه می کرد


: مامان من دیشب جوابش و دادم نمی خواهد شما زنگ بزنید


مامان : نه باید حتماً تماس بگیره ، اگه برادرش آوا رو می خواهد باید مثل شادمهر بیاد خواستگاری


مامان بلند شد و گوشی رو برداشت و شماره شکوفه رو گرفت و رفت توی حال


: مهتاب اگه صبحانه خوردی بریم بالا


آزیتا : بزار اگه مامان فریبرز ببینه با اون نگاه های که به تو می کنه دیگه اجازه نمیده


نذاشتم ادامه بدم : دیشب برای اینکه در جریان باشی یک فیلم بود حالا برو تو خودت ، یک شبم قرار فریبرز دعوت کنم تا مامان ببینش


آزیتا دیگه هیچی نگفت با مهتاب رفتیم بالا .


مهتاب : آوا اصلاً ندیده بودم با آزیتا اینطوری صحبت کنی

romangram.com | @romangraam