#آوا
#آوا_پارت_54
مامان : بله علی رو هم باید دعوت کنی خیلی وقت ندیدمش
: وای مامان پس باید سرونازم دعوت کنم
مامان : سروناز کیه ؟
: علی عاشق سروناز یک دختر ماه ، هر چی بگم کم گفتم
احساس کردم مامان یکم آروم تر شد : فریبرز چی ؟
: ول الله مامان من همش دو جلسه است که دیدمش دیشب که با دختر خاله اش اومده بود ، نمی دونم کسی رو دوست داره یا نه ؟
مامان : خوب برید بخوابید مراقب خودتون باشید ، زیادم سرو صدا نکنید .
مامان و بوسیدم و رفتم بالا
مهتاب : چرا آزیتا این کار رو کرده بود
: بزار لباس تنم کنم ببینم چه خبر بوده اینجا
داشتم لباس عوض می کردم که در زدند : مهتاب در باز کن
مهتاب : من دستشوییم
: بمیری تو که همش تو دستشویی
در باز کردم آزیتا اومد : به خدا من به مامان چیزی نگفتم
: پس از کجا اینقدر اطلاعات داشت
آزیتا : شکوفه و شکور اومدن اینجا
: آزیتا به جان خودم یکبار دیگه برنامه بزاری ، یا من و تو منگنه قرار بدی من می دونم تو
آزیتا دستش و آورد بالا : قسم می خورم دیگه دخالت نکنم راستش منم از کار امشبش اصلاً خوشم نیومد
: دیدی چطوری بر خورد کرد انگار من ازتون تقاضا کرده بودم من و با خودتون ببرید .
آزیتا : آره من خیلی ناراحت شدم به شکوفه هم زنگ زدم بهش گفتم ، خوب من برم پایین که مامان شک نکنه
: باشه شب بخیر
آزیتا : آوا بین و تو فریبرز که چیزی نیست
romangram.com | @romangraam