#آوا
#آوا_پارت_55
: دیوونه ، شب بخیر
آزیتا رفت آنچنان از شکوفه بدم اومد که خدا می دونه برای مهتاب تعریف کردم اونم گفت چقدر می تونه یک آدم اینقدر بدجنس باشه
روی تخت دراز کشیدم که برام پیام اومد نوشته بود
دیدم تو خواب وقت سحر شهزاده ای زرین کمر
نشسته بر اسب سفید می اومد از کوه و کمر
می رفت و آتش به دل می زد نگاهش
کاشی که دلم رسوا بشه دریا بشه این دو چشم پر آبم
روزی که وقتم باز بشه پیدا بشه اون که اومد تو خوابم
شهزاده رویای من شاید تویی اونکس که در خواب من اید تویی تو
شماره ناشناس بود : مهتاب این شماره رو میشناسی
مهتاب : نه
: شاید اشتباه فرستاده ، چه با احساس
مهتاب : خاک برسرشون کنند یکی برای من اشتباه هم نمی فرست
خندیدم : آخه نازی
ضبط تو روشن کردم و روی مبل نشستم : مهتاب فریبرز پسر خیلی باحالی نه ؟
مهتاب اومد کنارم نشست : اولین باری که می بینم در مورد یک پسر اینطوری میگی
: ازش خوشم اومد بهت دروغ نمیگم
مهتاب : الهی فدای تو برم
گوشیم زنگ : این دیگه کیه
: بله
سلام آوا جون
: ببخشید شما
romangram.com | @romangraam