#آوا
#آوا_پارت_52


علی : چی حیف داشتیم از هم صحبتی با شما لذت می بردیم


مهتاب : خوب آوا تو بمون تو که فردا جایی نمی خواهی بری بعد ما می رسونیمت خونه


آزیتا : من خونه تنها میشم


شادمهر : آزیتا بیا بریم دلیل نداره که آوا بخواهد به خاطر ما شبش و خراب کنه ، خوش بگذره


آزیتا دیگه حرفی نزد و صورتم و بوسید آروم : خدا بگم چکارت نکنه


با شکوفه و شکور هم خداحافظی کردم و اونها خیلی سرد با من برخورد کردند . بالاخره رفتند : مرسی مرسی ، واقعاً ممنون


فریبرز : خوب بزار حساب کنم ببینم چقدر میشه


مهتاب بوسم کرد : الهی فدات بشم آوای من


علی : ولی خیلی گناه داشت ها


: اصلاً ، دلم یک ذره براش نسوخت تا شکوفه باشه با من اینطوری برخورد کنه ، مهتاب اولی که اومدیم همچین برخورد کرد انگار من ازشون خواهش کرده بودم من و با خودشون بیارن ، اصلاً انگار نه انگار که به پام افتاده بودم تا بیام شکور رو ببینم


مهتاب : چقدر این شکوفه بدجنس


فریبرز : ولی پسر خوبی بود ها


: خواهر نداری فریبرز


فریبرز : نه چطور


: چه بد می خواستم شکور بفرستم برای خواهرت خواستگاری


فریبرز : دست شما درد نکنه عوض تشکر کردن ، بشکن این دست که نمک نداره


مهتاب : به دوست من گیر نده که همچین بهت گیر میده کم بیاری


فریبرز خندید : چشم حتماً


تا ساعت یازده با هم بودیم . وقتی می خواستیم بریم خونه فریبرز ازم پرسید خونه تون کجاست


مهتاب : خودم می برمش چون شب می خواهم برم پیش آوا


فریبرز : خوب بگو کجاست


علی : مسیرش به تو نمی خوره به من نزدیک تره

romangram.com | @romangraam