#آوا
#آوا_پارت_51
چهارتایی با هم رفتیم سر اون میز : بهتر با هم باشیم تا من یک جا باشم ، علی و فریبرز ، مهتاب که می شناسین
بعد دستم سمت شکوفه : شکوفه جون ، برادرشون آقا شکور ، خواهرم آزیتا ، شوهر خواهرم شادمهر
شادمهر خیلی صمیمانه رفتار کرد آزیتا هم خوشبختانه خوب برخورد کرد
میز و عوض کردیم و به پیشنهاد من روی تخت نشستیم شکور هی اه و اوه می کرد که سخته ولی من سریع رفتم روی تخت نشستم بقیه ام اومدن و نشستند .
شادمهر چای سفارش داد : خیلی خوشبختم علی جان خیلی ازتون تعریف شنیدم
علی به من نگاهی کرد : آوا لطف داره
خنده ام گرفت چون من تا حالا اصلاً راجب علی با شادمهر حرف نزده بودم
مهتاب : خیلی وقت شکوفه جون ندیده بودمت خیلی تغییر کردی ، خوشگل شدی
شکوفه : مرسی عزیزم
می دونستم مهتاب داره اذیتش می کنه .
شکور رو به روی من کرد : آوا شنیدم می خواهی بری کلاس پیانو من یک دوست دارم که پیانو میزنه
مهتاب پرید وسط حرفش : اولاً آوا بلد دوماً اون مال موقعی بود که فریبرز نمی شناخت حالا قرار شده خود فریبرز بهش پیانو یاد بده ، مگه نه فریبرز
فریبرز : بله
شکور : مگه شما بلد هستید
فریبرز لبخندی زد : آره
علی : فریبرز یک آموزشگاه موسیقی داره
خودم داشتم شاخ در می آوردم به فریبرز لبخندی زدم و اون جواب لبخندم و داد .
ساعت نه شده بود شکور : خوب بهتر بریم
شکوفه : آره بریم دیگه فردا کار داریم
فریبرز : کجا هنوز که سر شب
شکور : من فردا کار دارم باید زود برم
شادمهر لبخندی زد : آره دیگه منم فردا صبح باید برم سرکار
romangram.com | @romangraam