#آوا
#آوا_پارت_49
دیگه صداشون نشنیدم خدا رو شکر مثل اینکه آشتی کردند .
موهام فر داره برای همین بهش رسیدم تا خوشگل بشه همه بهم میگن با موهای فردار شیطون تر به نظر میرسم
ساعت هفت به مهتاب زنگ زدم : مهتاب ما داریم میریم بهت پیام میدم که مقصد کجاست من هنوز نمی دونم .
سوار ماشین شدم : خوب قرار کجا بریم ؟
شادمهر : قرار بریم جای همیشگی
سریع برای مهتاب آدرس و نوشتم و فرستادم . خوب این از این
رسیدیم پیاده شدم شکوفه و شکور اومده بودند ، به طرفشون رفتیم شکور همچین به من نگاه می کرد که انگار تا حالا آدم ندیده ، نشستیم
شکوفه : خوب چی می خورین
تو دلم گفتم شکور که داره من و می خوره بقیه رو نمی دونم
شادمهر : چای می خوریم
آزیتا : منم همین طور
شکوفه : آوا جون تو چی می خوری
: منم مثل بقیه چای
شکور : قهوه ام داره
اصلاً حرفش و تحویل نگرفتم به اطراف نگاه کردم . شکوفه : خوشحال شدم اومدی آوا جون
به شکوفه نگاه کردم
شکوفه : چی شده مهتاب جون و بی خیال شدی
همچین حرف می زد انگار من ازشون خواسته بودم بیام : قرار بود با علی بره بیرون و گرنه با من می اومد
شادمهر به من نگاهی کرد بهش لبخندی زدم یک دفع خشکم زد فریبرز اینجا چکار می کرد برام دست تکون داد منم براش دست تکون دادم بهم تعارف کرد برم پیشش
شادمهر : می شناسیش
: اره فریبرز دوست علی دیشب باهاش آشنا شدیم
شکور : معلومه زود فامیل میشه که ازت خواست بری پیشش
romangram.com | @romangraam