#آوا
#آوا_پارت_48
: باشه آزیتا جون الآن میام
سریع اومدم بیرون و لباس تنم کردم موهام و لای حوله گرفتم و رفتم پایین : سلام
شادمهر : سلام ، دیشب خوش گذشت
: بله خیلی زیاد
آزیتا به من نگاهی کرد فهمیدم نتونسته از دل شادمهر در بیاره : غذا حاضر شد
آزیتا : آره بیان میز و چیدم
دیدم شادمهر هم کلافه است کنارش نشستم : هنوز تموم نشده
شادمهر : آوا نمی دونم چرا نمی تونم ببخشمش
: بهت یک چیزی میگم که ببخشیش
شادمهر : چی ؟
: دیر یا زود من باید با این شکور آشنا می شدم می دونستم شکوفه دست از سرم بر نمی داره ، ولی همین و بهت بگم که امشب حال این شکوفه رو میگیرم ، حالا پاشو بیا بریم آزیتا هم گناه داره
شادمهر سرش و تکون داد : باید ازم عذرخواهی کنه
: اونم به جاش
سر میز نشستم : خوب شب چی بپوشم
آزیتا به من نگاهی کرد : خودت که خوش سلیقه ای
: خوب چون خودم خوش سلیقه ام می خواهم از دو تا آدم بی سلیقه سوال کنم
آزیتا : خیلی بی ادبی
خندیدم : جدی دارم میگم می خواهم امشب خیلی خوشتیپ بیام
آزیتا تو چشم هام نگاه کرد : خدا به داد اون دو تا برسه که تو قصد کردی خوشتیپ بیای مگه نه شادمهر
شادمهر فقط سرش و تکون داد به آزیتا نگاه کردم : خوب مرسی من سیر شدم میرم که به خودم برسم فعلاً
از آشپزخونه که اومد بیرون صدای آزیتا رو شنیدم : ببخش شادمهر قبول من خیلی تند رفتم
شادمهر : آزیتا دوست ندارم سر یک دوست زندگیمون به هم بریزه
romangram.com | @romangraam