#آوا
#آوا_پارت_47
شادمهر : باشه فقط به خاطر تو
: مرسی
گوشی رو قطع کردم رو کردم به آزیتا : اومدی یک جوری از دلش در بیار
آزیتا : چطوری ؟
: دیگه خودت بهتر می دونی من که نباید بهت بگم ، من برم یک دوش بگیرم تو هم برای ناهار یک کاری بکن
آزیتا : باشه
رفتم بالا لباس هام و در آوردم گوشیم زنگ زد
: سلام مهتاب
مهتاب : چی شده بود ؟
: شادمهر با آزیتا دعوا کرده بود
مهتاب : به خاطر تو نه ؟
: تازگی ها خرگوش شدی
مهتاب : ما اینیم دیگه ، آشتیشون دادی نه ؟
: آره
مهتاب : وای آوا کاش من یک خواهر فهمیده داشتم . راستی فریبرز سراغ تو گرفت وقتی گفتم رفتی یکم تو ذوقش خورد ، گفتم باید می رفته خونه کار داشته
: ولش کن زیاد مهم نیست ، معلوم نیست من دیگه کی اون و ببینم
مهتاب : آره راست میگی
: مهتاب کار نداری می خواهم برم دوش بگیرم
مهتاب : نه برو عزیزم خداحافظ
رفتم زیر دوش تا کمی آرامش پیدا کنم دلم می خواست امشب هر طور شده حال این شکور رو بگیرم .
مهتاب نمیای بیرون شادمهر اومد
romangram.com | @romangraam