#آوا
#آوا_پارت_46
آزیتا بینیش و بالا کشید : با شادمهر حرفم شد
رفتم کنارش نشستم : چرا ؟
آزیتا : سر تو
: چرا مگه چی گفته که خواهرم از من دفاع کرده
آزیتا : سر امشب با من دعوا کرد که چرا تو رو مجبور می کنم با کسایی که دوست نداری رفت و آمد کنی ، بهم گفت وقتی آوا نمی تونه شکوفه رو تحمل کنه چرا براش برنامه ای می گذاری که فقط به خاطر تو قبول کنه. باور کن من ...
: ایراد نداره آزیتا جون ، مرگ یکبار شیون یکبار ، بالاخره من باید با این شکور رو به رو می شدم خودمم می دونم چکار کنم تا بی خیال من بشه
آزیتا : ببخش
سرش و بوسیدم : الهی قربون خواهر مهربونم برم حالا پاشو برو به شادمهر زنگ بزن بگو بیاد اینجا
آزیتا : قهر جوابم و اصلاً نمیده
گوشیم و در آوردم با شادمهر تماس گرفتم : سلام خوبی
شادمهر : مرسی آوا ، اومدی خونه
: آره
شادمهر : پس همه چیز و می دونی
: آره ، حالا پاشو بیا اینجا
شادمهر : بهتر نیام چون خیلی ازش ناراحتم
: پاشو شادمهر بیا اینجا حوصله ام سر رفته
شادمهر : تو که دیشب مهمونی بودی
: خوب وقتی مهمونی باشی دورت شلوغ باشه یک دفعه بیای خونه ببینی صوت و کوره تو ذوقت می خوره دیگه
شادمهر : باشه برای
: بیا شادمهر خواهرم داره دق می کنه اینقدر اذیتش نکن ، اونم به خاطر خواهرش
شادمهر : آخه آوا
: به خاطر من حرفتون شده ، به خاطر من آشتی کنید دیگه
romangram.com | @romangraam