#آوا
#آوا_پارت_42

: اگه می خواستم ازت سوال نمی کردم می خوردم


فریبرز : می تونی این آهنگ برای من بریزی


: آره بلوتوث تو روشن کن


تا گوشیش و روشن کرد صداش در اومد : از رو نمیره ها شیطونه میگه یک چیزی بهش بگم


: بهتر خاموشش کنی تا شیطونه کار دستت نداده


بلوتوث و روشن کردم و براش فرستادم . دوباره گوشی رو خاموش کرد .


: دیده بودم دخترها به زور شوهر می کنند ندیده بودم پسرها به زور زن بگیرند


فریبرز سرش و تکون داد : کاش حداقل دوستش داشتم وقتی می بینمش عصبی میشم


مهتاب اومد و کنار من نشست : غصه نخور هر کسی تو خونه یک تیمسار داره تو خوبه یکی داری من سه تا دارم مامانم ، دایی ام ، بابابزرگم


فریبرز : منم مامانم تو خونه رئیس


مهتاب : خوش بحال آوا خودش تو خونه رئیس


: مهتاب


مهتاب : دروغ که نمیگم کی خواهرش و شوهر داد تو اگه به آزیتا بود حالا حالا ها ازدواج نمی کرد


: خوب اون احمق بود شادمهر خیلی آقاست


مهتاب : خوب همین میشه که آزیتا هم می خواهد برای تو آستین بالا بزنه


چرا این مهتاب نمی تونه جلوی دهنش بگیره ، بهش نگاه کردم سریع بلند شد : می خواهم چای بریزم کسی می خوره ، باشه برای همه میریزم


به رفتنش نگاه کردم


فریبرز : معلوم میشه خیلی اون دوست داری که خواهرت می خواهد برات آستین بالا بزنه


آوا جون سروناز خیلی ازت تشکر کرد ، خیلی ازت خوشش اومده


: منم خیلی ازش خوشم اومد ، دختر خیلی ناز و مودبی


مهتاب : خوب بیان چای آوردم


برای گوشیم پیام اومد مهتاب سریع برداشت و شروع کرد به خوندن و ابروش و هی بالا می داد و اخم می کرد منم بهش نگاه می کردم : اگه خوندی بده منم بخونم


romangram.com | @romangraam