#آوا
#آوا_پارت_41
فریبرز : رو تو برم عوض تشکر ، خوب خواهر خودت در اومد
مهتاب : خوب دعوا الکی بود
فریبرز : دست شما درد نکنه
مهتاب : خواهش می کنم
گوشی فریبرز زنگ زد به شماره نگاهی کرد ، گوشیش و خاموش کرد سرش و که بلند کرد چشمش به من افتاد خندید : آزاده است
شونه هام انداختم بالا یعنی به من چه
فریبرز : مهتاب پاشو یکم کیک با چای بیار بخوریم
مهتاب : من حوصله ندارم
: بزارین من میارم کی میخوره
علی و فریبرز دستشون و بالا بردن : مهتاب نمی خوری نیارم باز بخواهی ها
مهتاب : نه نمی خورم ، فقط برای من چای بیار
توی دو بشقاب کیک گذاشتم و چهار تا چایی ریختم گذاشتم توی سنی و رفتم تو دست فریبرز ورق بود
علی : بچه ها بیام حکم بازی کنیم
: من هستم
فریبرز : باشه ، بزار من آس بندازم ببینم کی با کی میشه
من و علی با هم شدیم ، مهتاب و فریبرزم با هم . اونقدر تقلب می کردم که خدا می دونه گوشی علی زنگ زد سریع از جاش بلند شد : من زود میام
مهتابم رفت دستشویی من و فریبرز نشسته بود بیکار بودیم گوشیم و برداشتم آهنگ گذاشتم آهنگ سکوت خیلی این آهنگ و دوست داشتم داشتم باهاش می خوندم که فریبرز : بیا کیک بخور
: نه نمیخورم
فریبرز یکم کیک در چنگال زد : بیا بخور خیلی خوشمزه است با چای می چسبه
ابرم و انداختم بالا : نمی خورم
فریبرز : نخور اگه می خواستی بهت نمی دادم
romangram.com | @romangraam