#آوا
#آوا_پارت_36

علی : راستش دیدم نبودی هدیه تو باز نکردم دوست داشتم خودت باشی بازش کنم


علی هدیه رو باز کرد و ادوکن و در آورد : مرسی آوا جون خیلی خوش بو


: خواهش می کنم


علی اومد طرفم دست داد ، لپم و بوسید : واقعاً ممنونم


: کارت مغازه رو گذاشتم که اگه از بوش خوشت نیومد بری عوض کنی


علی : نه عالی


فریبرز ادوکن گرفت و بو کرد : وای خیلی عالی اسمش چیه


یکی از پسرها : خوب دیگه ما رفع زحمت می کنیم


همشون راه افتادن برن ولی فریبرز نشسته بود


مگه تو نمیای فریبرز


فریبرز : نه به مامان گفتم پیش علی ام


باشه پس ما رفتیم


از من و مهتاب خیلی تشکر کردند و رفتن


وقتی اومدیم نشستیم مهتاب : وای چقدر خسته شدم من برم لباس راحت بپوشم میام


: باشه


بلند شدم بقیه بشقاب ها رو جمع کردم و گذاشتم توی آشپزخونه و سریع شستم


بیا برو لباس راحتی بپوش


: زشت نیست مهتاب


مهتاب : نه بابا فریبرز از خودمون ، اونهام الآن لباس راحتی پوشیدن


رفتم توی اتاق و بلوز و شلوارکی که آورده بودم پوشیدم ، موهام بستم . رفتم توی دستشویی و صورتم و شستم تا آرایش ها پاک بشه . از دستشویی اومدم بیرون دنبال دستمال کاغذی می گشتم : مهتاب دستمال کاغذی کجاست ؟


بفرمائید آوا جون


: مرسی علی


romangram.com | @romangraam