#آوا
#آوا_پارت_3
: بله
پدرجون : نیومده کجا میری ؟
: زود میام برم تا دانشگاه آزیتا
پدرجون : باز این دختر چیزی جا گذاشت خوب خودش جایی جا نمیذاره
از حرف پدرجون بلند بلند خندیدم و جلوی خودم مجسم کردم که آزیتا خودش و جای جا بزاره
مامان : چیزی نمی خوری
: نه دیگه مهمون آزیتا میشم
مامان : بیا بهت پول بدم آزیتا تا الآن هر چی داشته خرج پروژهش کرده
: پول دارم مامان نمی خواهد
مامان : نه بیا بازم داشته باش اگه آزیتا کم داشت بهش بده باز من به تو میدم
: چشم مامان
مامان : با آزیتا بر می گردی
: نمی دونم اگه اون دوست لوسش باهاش باشه که زود میام اگه اون نبود با آزیتا بر می گردم
مامان : باشه عزیزم برو
از خونه اومدم بیرون : سلام آقای رضایی
آقای رضایی : سلام آوا جون خوبی ؟ آقای ترابی خوبن ؟
: بله پدرجون خوبه
آقای رضایی سلام من بهش برسون
: چشم آقای رضایی با اجازه خداحافظ
آقای رضایی : برو دخترم به کارت برس خداحافظ
آقای رضایی همسایه سمت چپ خونه مون با پدرجون خیلی صمیمی و همیشه بعدازظهر ها میاد خونه ما و با پدرجون شطرنج می زنند و کلی برای هم کرکی می خونند .
سوار تاکسی شدم و رفتم دانشگاه آزیتا خوشبختانه زیاد با خونه فاصله نداشت ولی آزیتا هر وقت چیزی جا میذاره اگه بدون من می تونم براش ببرم به خودش زحمت نمیده بیاد خونه
romangram.com | @romangraam