#آوا
#آوا_پارت_2
مهتاب : خوب دیگه راهم امروز از اینجا ازت جدا میشه کار نداری
: نه برو خوش بگذره
مهتاب خندید : آره الآن مامان جلوی در ایستاده تا تاخیرهام و گوش زد کنه باز خونه بابا از این برنامه ها نداریم .
خندیدم : زود برو تا کتک نخوردی
مهتاب برام دستی تکون داد و رفت
چه دل خوشی داره این همه مشکل داره ولی همیشه می خنده و مسخره بازی در میاره و به قول اون من از هیچی برای خودم مشکل درست می کنم .
سلام مامانی خوبی خسته نباشی
مامان برگشت سمت : سلام آوا جون آزیتا گفت اومدی خونه باهاش تماس بگیر
گوشی رو برداشتم : سلام آزیتا طوری شده ؟
آزیتا : سلام آبجی کوچک
: باز تو خودت تو لوس کردی چی جا گذاشتی که من باید برات بیارم
آزیتا : الهی قربون خواهر فهمیدم برم ساعت 5 باید پروژه رو تحویل بدم ولی فلش جواب نمیده توی یک فلش دیگه یک کار روی دستاپ ریختم بریز و برام بیار اسمش آزیتاست ها
: باشه برات میارم ، دانشگاهی دیگه
آزیتا : اره آبجی جون
: خیلی خوب خر شدم الآن برات میارم
آزیتا : قربونت می بینمت .
مامان : باز چیزی جا گذاشته
: دخترتون و نمی شناسین وقتی تحویل پروژه اگه من و زابراه نکنه که نمیشه
مامان : الهی فداتشم آوا جون براش ببر
: چشم مامانی نگفتم که نمی ببرم .
رفتم توی اتاق آزیتا و برنامه رو روی فلش ریختم حاضر شدم از پله ها که رفتم پایین پدرجون دیدم : سلام پدرجون
پدرجون : سلام بابا خوبی عزیز
romangram.com | @romangraam