#آوا
#آوا_پارت_1
با پا گذاشتنم به این دنیا اوضاع رو برای خانواده ام خراب کردم همیشه خودم و مقصر می دونم ولی مادرم میگه مگه دست تو بوده ولی من خودم نمی بخشم اگه پسر بودم مادرم الآن خوشبخت ترین زن دنیا بود ولی افسوس به خواست خدا منم دختر شدم تا مادرم تا آخر عمرش متلک های این و اون و بشنو .
دکتر بچه آوردن برای مادرم ممنوع کرد چون گفت اگه یکبار دیگه حامله بشه خطر مرگ براش حتمی مادربزرگم یعنی مادر پدرم ، مادرم و رو با ما از خونه انداخت بیرون از وقتی یادم با مادرجون و پدرجون زندگی می کنیم و اونها واقعاً به آزیتا و من خیلی محبت می کنند من هیچ وقت پدرم و از نزدیک ندیدم فقط از توی عکس دیدمش آزیتا گفت مادربزرگم اون و داماد کرده و الآن صاحب دو تا بچه است از کجا این اخبار رو داره نمی دونم تا حالا نشده دلم بخواهد پدرم و ببینم .
پدرجون طلاق مادرم و خیلی وقت پیش از پدرم گرفته و ما رو هم پیش خودش نگه داشته پدرم راضی نمیشده برای من شناسنامه بگیره ولی به خاطر شکایت و این طور کارها اون مجبور به این کار میشه ولی ای کاش هیچ وقت مجبورش نمی کردند دوست نداشتم هیچ وقت فامیل اون و برای خودم یدک بکشم ولی مامان همیشه میگه مصلحت بود تا این کار انجام بشه ولی من این مصلحت هیچ وقت نفهمیدم .
آوا نمی خواهی بری خونه
چرا مهتاب
مهتاب کیفش و برداشت : خوب پاشو دیگه خوب بهت گفتم من امروز زود باید برم خونه
با بی حوصلگی از جام بلند شدم وسایلم و ریختم توش و انداختم روی شونه ام
مهتاب : باز داری به چی فکر می کنی که اینقدر تو خودتی
: به همون چیزی که همیشه فکر می کنم
مهتاب : دیوونه ای مثل من خوبه نمی دونم کجا خونه م یک روز پیش بابا یک روز پیش مامان یک روز خونه این مادربزرگ یکی روز خونه اون یکی ، حداقل تو از اول یکجا بودی حرف و حدیثم نشنیدی
: تو چرا تلاش نمی کنی با هم آشتی شون بدی
مهتاب : برای من اینجوری بهتر انگار اومدن زیر یک سقف همش با هم دعوا داشتند ، حداقل هر کجا که میرم آرامش هست حالا گاهی یک غوری هم می زنند سختی من چند ماه دیگه است
: واقعاً می خواهی هیجده ساله ت شده خونه جدا بگیری
مهتاب : اره مثل علی ببین از وقتی جدا شده آرامشش بیشتر شده حتی به من گفت می تونم برم با اون زندگی کنم
: تو که رابطه خوبی با علی داری برو پیش اون
مهتاب : نمی خواهم مزاحمش بشم اگه بخواهد ازدواج کنه چی ؟
: علی که بارها بهت گفت نمی خواهد ازدواج کنه حالا کو تا اون موقع حداقل اونم وقتی میاد خونه یکی منتظرش هست یکی یک غذایی براش درست می کنه
مهتاب : آره خدایش بعضی روزها میرم خونه شو براش تمیز می کنم اگه اهل دوست دختر و این چیزها بود می گفتم بالاخره یکی براش یک کاری می کنه ولی همش سرش توی کار کردن و به هیچ کس توجه ای نداره .
: مهتاب از من میشنوی برو پیش علی گناه داره
مهتاب : فعلاً نمی تونم به کسی چیزی بگم باید اول به سن قانونی برسم بعد تصمیم بگیرم .
: تصمیم درست بگیر
romangram.com | @romangraam