#آوا
#آوا_پارت_23

من از تو رسیدم به باور تو


تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو


بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم ؟


با تو ، شوری در جان بی تو ، جانی ویران


از این ، زخم پنهان می میرم


نامت ، در من باران یادت ، در دل طوفان


با تو امشب پایان ، می گیرم


نه بی تو سکوت ، نه بی تو سخن


بیاد تو بودن بیاد تو من


ببین غم تو رسیده به جان و دمیده به تن


ببین غم تو رسیده به جانم بگو چه کنم ؟


با تو ، شوری در جان بی تو ، جانی ویران


از این زخم پنهان می میرم ، می میرم


همش می زدم بیاد اول آهنگ دلم خیلی گرفته بود ، گوشیم زنگ زد آزیتا بود صدام کمی صاف کردم : بله


آزیتا : آوا ما جلوی دریم در باز می کنی بیایم تو


: باشه چند لحظه صبر کن میام .


خداجون مرگ بده من و تا از دست این شکوفه راحت بشم .


صورتم و یک آب زدم و در باز کردم : بیان تو فقط در ببندید که پشه نیاد تو


شکوفه : خواب بودی


: داشتم می خوابیدم


آزیتا به چشم هام نگاهی کرد و هیچی نگفت


رفتم توی آشپزخونه کتری و گذاشتم چای درست کنم


romangram.com | @romangraam