#آوا
#آوا_پارت_20
: پدرجون الآن دو سال تو همین سه مونده ها
پدرجون : جیر نزن تا برات بخرم
دوباره خندیدم و رفتم پدرجون و بوسیدم : الهی دورتون بگردم که کوتاه نمیان
پدرجون : همونی که گفتم .
شکوفه : هنوز به پیانو نرسیدی
: صد تا سه تا بردم ولی پدرجون زیر بار نمیره
پدرجون : با همون گیتارت سر ما رو می بری پیانو باشه وقتی سه تا رو بردی
مادرجون : مرد خوب به تو چکار داره اون که بالا به کسی کار نداره ، تو هم که سمعک تو در بیاری چیزی نمیشنوی ، هی بچه ام و اذیت می کنی .
پدرجون : من سر قولم هستم سه تا رو ببره براش می خرم
شادمهر خندید : خوب راست میگه پدرجون ، آوا باید سه تا رو به ببری
: شادمهر خدایش چندبار جلوی تو پدرجون باخت
شادمهر خندید : خوب هنوز سه تا نشده
اون شب تا نیمه های شب گفتیم و خندیدم ، شکوفه مجبورم کرد تا کمی گیتار بزنم .
---
رفتم توی اتاقم پدرجون طبقه بالا رو به من داد چون می دونست من عاشق آرامشم ، مخصوصاً از بچه گی هنوز طبقه بالا کامل نشده بود و اون ها هر وقت می خواستند پیدام بکنند می اومدند بالا برای همین پدرجون اونجا رو برای من درست کرد تا راحت باشم . کل طبقه دست من طبقه دوم مامان و آزیتا ، طبقه همکف پدرجون و مادرجون . همیشه خدا رو شکر می کنم که پدرجون وضع خوبی داشت و گرنه چه به روز ما می اومد و مهمتر از همه قلب رئوف پدرجون ، خدایش شاید اگه با پدر زندگی می کردیم هیچ وقت این چیزها رو نداشتم که الآن دارم .
البته باید از مادرم سپاسگذار باشم ، مادرم دکتر پوست برای ما خیلی تلاش می کنه . یک روز پدرجون گفت پدر منم جراح بوده ولی نمودنم جراح چی دلمم نمی خواهد بدونم ، کسی که به دیگران زندگی میده ولی زندگی خودش و از بین می بره برای من مهم نیست .
گوشیم زنگ زد : سلام مهتاب چی شده باز
مهتاب : اومدم خونه علی
: برای چی باز دعواتون شد
مهتاب : آره دیگه تو که می دونی دو روز بیشتر پیش مامان موندن مساوی با قهر من با اون
: گناه داره مهتاب اینقدر اذیتش نکن
مهتاب : اون که مثل مامان تو نیست ، چسبیده باید به انوش جواب مثبت بدم . منم سر شام که همه خونه بودند گفتم دایی ببخشید ولی من دوست ندارم زن انوش بشم
romangram.com | @romangraam