#آوا
#آوا_پارت_16



آزیتا : همیشه همین و میگی ولی من حاضرم شرط ببندم که قبول میشی


: آزیتا نگفتم قبول نمیشم ولی خودت خوب می دونی برای وکالت باید رتبه ام بالا باشه


آزیتا : آزاد و که از دست ندادی ، هنوز اون هست


شادمهر : راست میگه ، آوا خود تو یکم باور داشته باش


: باشه من می تونم من می تونم ، ولی نمی تونم ها


شادمهر کوسن کنارش و پرت کرد طرفم من بلند : مامان مامان بیا این شادمهر من و میزنه


مامان خنده کنان اومد : پاشو آوا اذیت نکن برات ناهار کشیدم .


رفتم طرف مامان و بوسیدمش : الهی قربونت برم مرسی ، اگه من تو رو نداشتم چکار می کردم


مامانم جواب بوسم و داد : اگه تو نبودی من چکار می کردم


آزیتا : ما هم که آدم نیستیم .


شادمهر : ای حسود


خدا رو شکر شادمهر اخلاق خیلی خوبی داشت منم خیلی دوستش دارم جای داداشی که ندارم قبولش کردم . آزیتا و شادمهر اومدن توی آشپزخونه و من ماجرای امروز براشون تعریف کردم


شادمهر : نایستادی ازش تشکر کنی


: نه ، خیلی ترسیدم مهتابم بد تر از من


شادمهر سرش و تکون داد : طفلی چقدر خودش و کشته تا فداکاری کنه بعد تو محل ندادی


: من که ازش کمک نخواسته بودم


شادمهر شروع کرد اذیت کردنم اونقدر سر به سرم گذاشت که مامان گفت شادمهر جان اینقدر بچه ام و اذیت نکن


شادمهر : مادرزن عزیز من می دونم اون پسر چقدر دو دو تا چهار تا کرده که بیاد جلو نیاد جلو بعد این گذاشته رفته


آزیتا می خندید : وای شادمهر وقتی دعواش تموم شد دیده جا تر و بچه نیست


صدای تلفن خونه بلند شد مامان رفت جواب داد : آوا بیا مهتاب کارت داره


سریع رفتم جواب دادم : سلام مهتاب چی شد ؟



romangram.com | @romangraam